بار روی دوشم بیش از توانمه
سلام دوستان ،
نمی دونم چجوری شروع کنم و چی بگم ! اصلا نمی دونم چرا میخوام اینجا این حرفها رو بزنم .راستش شاید میخوام زندگیم از دیدگاههای مختلف دیده بشه شاید کسی راه حلی به نظرش برسه .
زندگی من خیلی پیچیده است اما تهش اینه که الان با مادر پیر مریض احوالم و خواهر مجردم که 14 سال هم از من بزرگتره با هم زندگی می کنیم.
تمامی مسئولیت های زندگی بر عهده منه ، من خودم شرایط بدی ندارم فوق لیسانس مهندسی دارم و یه شغل دولتی هم دارم اما گاهی احساس می کنم دیگه کم آوردم مدام زیر قرضم حتی نمی تونم برای خودم هزینه ای بکنم .خرج داروهای مامان ، اجاره خونه ، خرج زندگی....
یه جورایی خواهرم هم افسرده است بنابراین بار روی دوش من بیشتر هم میشه ، وقتی خسته میرسم خونه ( من علاوه بر کار اصلیم تدریس خصوصی هم می کنم ) حتی کسی یه غذا هم بهم نمیده تازه خواهرم توقع داره من که میرسم برم آشپزخانه و غذا رو آماده کنم و بیارم یعنی یه جورایی عادت شده براش ، دلش می خواست درس بخونه با همه مشکلات مالی که داشتم بهش گفتم باشه برو و الان شهریه دانشگاه اونم به هزینه ها اضافه شده ، همه اینها را تحمل می کنم به امید اینکه تهش یه خانواده شاد داشته باشم .مامانم که مریض و پیره و آلزایمر داره ، خواهرم هم افسرده است و ماهی دو سه بار از فشار عصبی میره زیر سرم ، من 37 سالمه ولی هیچ وقت نمی تونم به ازدواج فکر کنم ، تازه اگه از این مسئله بگذریم که خواهرم تقریبا هر کسی که بخواد به من نزدیک بشه را یه جوری رد می کنه . اگه یه ساعت بخوام با دوستام برم بیرون مدام زنگ میزنه که من با مامان خونه تنهام و تازه تهش هم خودش رو میزنه به مریضی و حداقل 50 هزار تومان پول دکتر و سرم باید بدم .
هیچ کس رو ندارم که باهاش درد و دل کنم ، پر بودم اومدم اینجا ببخشید ، من الان حتی نمی دونم سئوالم چی هست که انتظار جواب از شماها داشته باشم فقط خسته ام
گاهی نسبت به خدا کافر میشم مگه نمیگن خدا بیش از توان کسی رو دوشش نمیذاره ، من از 28 سالگی همه زندگیم بر دوش خودمه ، قبلش هم جریانات دیگه داشته
کلا 37 سال منتظرم ببینم خدا که منو میبینه