فکر کنم زنم علاقه ای به زندگی با من نداره
من 34 سالمه. 6سال قبل با یک زن ازدواج کردم که 9 سال از خودم بزرگتر بود. یه پسر 12 ساله هم داشت. دلیلشو نمی دونم چرا. اما اینکارو کردم. هم کار داشتم و هم می تونستم رو پای خودم وایسم. و فقط به خاطر عشقم اینکارو کردم. هیچکی راضی نبود نه پدر و نه مادر.
اوایل بد نبود تا اینکه متوجه شدم نمی تونم پسرشو نگه دارم. بهش گفتم. اونم فرستاد خونه مادر خودش که نزدیک خونه ما هستن. البته اینم بگم دلیل اینکه نتونستم پسرشو نگه دارم خانواده پدر اون پسر بودن که واقعا ادامه کار رو برای من ناممکن کرده بودن. بگذریم. من حتی به زنم گفتم که اگه بخوای من می تونم از زندگیت برم بیرون که پسرت به مشکل نخوره اما خودش اینطور خواست. حتی گفتم می تونم جایی رو اجاره کنم و هفته ای یکی دوبار بیام بهتون سر بزنم ولی بازم قبول نکرد.
کم کم مشکلاتمون بالا گرفت. درگیری فیزیکی و فحش و ...
ما تا دو سال اول خیلی مسافرت می رفتیم. اما اون دیگه حس مسافرت رو نداره. حتی می گم پسرتم بیار ولی بازم اون می گه نه. رابطه زناشوییمون افتضاحه. شاید دو ماهی 1 بار و تازه، اونم من باید برم جلو. اگه ده سالم نرم هیچی نمی شه و اون دلش نمی خواد. اما بگم، سالی یکی دوبار خودش می خواد..
هرچی می خرم گیر می ده. یبار می گه زیاده یبار می گه کمه و ...
نمی خوام یه نفره به قاضی برم و برگردم. اما یبار فیلم عروسیه قبلیشو دیدم. واقعا نسبت به شوهر خدا بیامرز قبلیش حسودیم شد. لبخندایی که به اون می زد رو توی این مدت اصلا ندیدم. حتی اون اوایل.
الانم که ماه رمضونه. شامو می خوره و می گیره می خوابه. دو سه بار خواستم برم خودمو گم و گور کنم. اما دو تا بچه دارم. یه پسر 4 ساله و یه دختر 3 ساله. اونا رو دوست دارم. عاشقشونم. عاشق زنمم بودم. الانم دوستش دارم. نمی دونم چکار کنم. تورو خدا کمکم کنید