نمایش نسخه قابل چاپ
سلام دوستان .از مشکلات قبلی بین همسرم و مادرم با خبر هستید .با کلی دعای من تا حدودی بهبود پیدا کرده اما حالا که یک هفته تا زایمانم نمونده همسرم داره از من دوری می کنه و منو توی شرایطی که دارم داره تنها می زاره .محبتش از بین رفته و خیلی بداخلاق و ساکت و اخمو شده هر چی سعی می کنم بهش نزدیک بشم نمیشه چه کنم .خیلی داغونم .می ترسم این روحیه تا موقع زایمانم باقی بمونه و عواقبی به همزراه داشته باشه.مخصوصا این روزها که منم خیلی بهش نیاز دارم اما نیست روحا نیست.کمکم کنید.
هون جان،
می دونم که در شرایط حساسی هستی، اما همسرت هم در شرایط بهتری نیست.
اگر سرچ کنی می تونی مطالبی در مورد نگرانیها و استرسهای آقایون زمان بچه دار شدن پیدا کنی و کمکت می کنه حال شوهرت را درک کنی.
سعی کن مطالبی در این مورد پیدا کنی و یاد بگیری چطور باید شوهرت را با خودت همراه کنی و از استرسهاش کم کنی.
اگر خانمها یا آقایون بچه دار هم بتونن از تجربیاتشون براتون بگن، می تونه کمک باشه. امیدوارم به تاپیکتون سر بزنن.
انشاله به زودی روزهای آخر حاملگی را پشت سر می ذاری و فرشته کوچیکتون را در بغل می گیرید http://freeemoticonsandsmileys.com/a...st%20angel.gif
سلام مامان گلی.
شوهرت شدیدا استرس داره و این رفتاراش برون ریزی استرسش هست. ازش دلخور نشو. این شرایط پایدار نیست و بعد از اینکه به سلامتی و فرخندگی زایمان کردین و به خونه برگشتین می بینید که همسرتون هم مثل قبل شایدم بیشتر مهربان و خوش اخلاق شدند.
پست منو و شیدا جان همزمان شد. اگه حرفام تکراری هست ببخش.
عادیه این مورد
از نگرانیه هر مردی یکجوری خودشو تخلیه میکنه به روش خودش آرامش خودشو حفظ میکنه و حق هم داره من یکی که مثل ...... پشیمون شدم واسه اقدام به بچه دار شدن همش میگفتم غلط کردم این چه کاری بود انجام دادیم :302: همش استرس داشتم شدید
سلام دوستان مرسی از نظراتتون .
شاید این امر عادی باشه اما الان من توی شرایطی نیستم که بتونم همسرم رو درک کنم .الان این منم که باید حمایت بشم .درضمن می ترسم حالا که نزدیک زایمانم هست و مامانم میاد خونه ما برخورد های همسرم بد باشه و شرایط برای من سخت.بهونه گیری در مورد این که چرا این کارو کردن چرا نکردن باید این طوربشه چرا مخالف نظر منحرف زدن و هزاران حکایت دیگه باعث ناراحتی بشه.مثلا خواهرم ومادرم اومدن خونه ما رو تمیز کنن .خواهرم میزم ناهار خوری رو تکون داد به سمت دیگه ای و میز خاطره رو جا به جا کرد تا فضای بیشتری داشته باشیم اما همسرم غوغا به پا کرد و این ناراحتی رو نشون داد .نمی دونم باید چه برخوردی داشته باشم .تا الان با در کنار همسرم بودن و تایید اکثر حرفاش از خانوادم دفاع نکردم اما دیگه نمی تونم بیشتر از ایم خردشون کنم ر صورتی که می بینم چطوردر مقابل من به دفاع از خانوادش جبهه می گیره .لطفا منو راهنمایی کنید.
بانو heaven65
حواست به بچت باشه بخودت رحم نمیکنی به بچت رحم کن:72: آخه اون طفل معصوم چه گناهی داره که باید این وضعیت نابسامان را که درش نقشی نداشته تحمل کنه و ضرباتش بهش اثابت کنه؟!!
خدایی نکرده اتفاقی بیوفته برای بچتون بعدها چی میخواید بهش جواب بدید ؟
خواهشا فقط روی خودتان و نی نی خوشگلتون تمرکز کنید و از هرگونه استرسی که بهتون وارد میهش خودداری کنید رابطه رو میشه بعدا هم درست کرد ولی اتفاقی بیوفته جبران ناپذیره :81: