خسته شدم از این شک لعنتی....
ما 10 ساله که ازدواج کردیم . 5 ساله پیش متوجه رفتارهای مشکوک همسرم شدم با پیگیری های خودم متوجه شدم همسرم با یک خانمی در ارتباط هست وقتی که موضوع رو بهشون گفتم به سختی اعتراف کرد و گفت از طریق یکی از همکارام شمارشو گرفتم و برای امتحان کردن این خانم بوده و رابطه در حد تماس تلفنی و یک بار دیدن هم توی ماشین بوده است . با گریه و زاری و خواهش از من خواست که ببخشمش و گفت هر چه دارایی دارد به نام من می کند (که البته اولش گفت و بعد هم این کارو نکرد من هم پیگیری نکردم )من در ظاهر بخشیدم ولی در باطن....
از آن ماجرا به بعد من دیگر آرامش نداشتم و ندارم همیشه فکر می کنم باز هم به من خیانت می کند به همه چیزش مشکوکم به تماس های تلفنی اش به بوی تنش حتی بارها پیش امده چیزکوچکی برای خودش خریده ولی من اعتماد ندارم که خودش خریده باشد همیشه فکر میکنم با کسی رابطه دارد و این کادویی از سمت او بوده است .
گاهی وقتها یه فکرایی می کنم بعد خودم رو سرزنش میکنم و میگم با این همه مشغله کاری چه طور می تونه این کارا بکنه ...
چند وقت پیش دوباه اس ام اسهای مشکوک داشت باز بهم ریختم موضوع رو به خودش با حالتی که جبهه گیری نکند گفتم گفت بله یکی دو مورد مزاحم داشتم ولی همواره قسم میخوره که به من خیانت نکرده و به زندگیمان پایبند است .
نمی دونم چه کار کنم از این وضعیت خسته شدم بهش می گم اگر واقعن اطمینان داشتم که خیانت می کنی راحت تر بودم می توانستم برای خودم تصمیم بگیرم ولی این شک لعنتی منو داره داغون می کنه من که نمی توانم مدام به این موضوع فکر کنم خودم باید آرامش و تمرکز داشته باشم تو سایر موارد زندگی ام .
بهش می گم اینقدر موبایلتو سایلنت نزار بزار موبایلت برای من هم آزاد باشه تا رها بشم از این وضعیت می گه نه نمی شه موبایل وسیله شخصی است و نمی توانم اجازه بدهم تو دائمن چکم کنی میگه خسته شدم از بس چکم کردی و بهم گیر دادی
بهش میگم کمک کن بزار از این حالت در بیام عصبانی میشه میگه مشکل خودته
بهم میگه تو فکر کن من وسط این همه گرفتاری چه طور می تونم به این کارا برسم اگر مشغله نداشتم یه چیزی
میگم این جوری حرف نزن یه چیزی بگو که بتونم بهت اعتماد کنم بگو به خاطر تو وبچه و زندگیمون دنبال این چیزا نمی رم متوجه نمی شه
میگم برای زندگیمون سمه همکاری کن بزار موضوع برطرف بشه
خلاصه اونقدر باهاش صحبت کردم که راضی شده موبایلشو تو خونه باز بزاره البته تا ببینم چه کار میکنه
میگم بریم پیش مشاور
اونقدر گفتم راضی شده بیاد
به خدا این موضوع تو سایر موارد زندگیمون اثر گذاشته مدام سر مسائل کوچیک من ناراحت می شم و موضوع رو به این قضیه ربط می دم
دیگه خسته شدم هم من و هم ایشون وقتی عصبانی میشه می گه بهم شک داری برو درخواست طلاق بده منم موافقم
به خدا اگر واقعن مطمئن بودم که کاری میکنه راحت تر بودم میتونستم برای خودم تصمیم بگیرم یا می موندم و میجنگیدم که زندگیم از دست نره یا می رفتم دنبال زندگی خودم اما این شک لعنتی هم روحم رو تسخیر کرده و هم جسمم را بیمار
استرس گرفتم تپش قلب می گیرم دارم داغون می شم
- - - Updated - - -
البته یه چیز دیگه هم بگم جند روز پیش توی کمد لباس هاس همسرم یه تی شرت دیدم که مطمئنم سلیقه خودش نیست بهش گفتم می گه خودم تو حراج خریدم در صورتی که به ندرت اهل خرید کردنه
من قانع نمی شم که اینو خودش خردیده باشه
واقعن مستاصل شدم ونمی دونم جی راست چی دروغ