خواستگاری که بعد از 6سال فکرمو مشغول کرده
سلام
من قبلا در باب همین موضوع اینجا طرح مشکل کرده بودم که دوستان همفکری کردن و تا قسمتی از وسواسم درباره شریک زندگی کم شد اما متاسفانه انقد دیر بااینجا اشنا شدم که دیگه کار از کار گذشت...
خیلی وقته میخوام اینجا بیام واسه خیلی از مشکلاتم کمک بخوام اما راستش انقد روحیه داغونی دارم که دست و دلم به تایپ کردن نمیره...
چون ممکنه دوستایی که به تاپیکم میان منو نشناسند دوباره خودمو معرفی میکنم((اما قبلش عذرمیخوام این پستم طولانی میشه))...
من الان 28سالمه 5-6 سال پیش خواسگاری داشتم که متاسفانه نمیدونم به چه علت تا الان این جریان کش پیدا کرده،تا همین پارسال من بشدت باهاشون بد برخورد میکردم و ازشون خوشم نمیومد(( اما الان نظرم عوض شده ))در اخرین برخورد ایشون ی ایراداتی رو در من انگار دیدن و بهم گفتن و همین موضوع باعث شد من بادلخوری بهشون بگم دیگه حرفی بین ما نیست و تمام
از اونموقع هم دیگه خبری ازشون نیست اما از عید به اینطرف دوتا از بستگان دورم رو که بفاصله چند ماه از هم دیدم بهم گفتن بابای یه بنده خدایی((با مشخصات همین اقا))اومده پیشمون و پرس و جو کرده وخواسته واسطه بشن این فامیلای من!!!
حالا مشکل من اینه:
این حرکت چه معنی داره؟اگه ایراداتی در اخلاق من دید پس الان این حرفا چی میگه؟
راسش من و ایشون تجربه دوستی با غیرهمجنسمون رو نداشتیم و نداریم واسه همینم من نمیدونم رفتار اینجوریه یه پسر یعنی چی،بنظر شما یعنی هنوزم در فکر منه؟
من همیشه و هرروز دارم بهش فک میکنم و همین باعث عذابم شده...
ببخشید اگه نامفهوم گفتم ،ذهن مخشوشی دارم اگه سوالی حرفیو جا انداختم بفرمایید تا مطلبو کامل کنم
خواهش میکنم کمک کنید از این وضع سردرگم خلاص شم:203: