افسردگی ناگهانی! از حالات عجیب خودم می ترسم
سلام
من اسکارلتم
همون اسکارلت قدیمی
رفتم دانشگاه ؛ توی یک شهر دیگه؛ توی خوابگاه زندگی میکنم. همه چیز خوب بود.....از هر لحظه لذت می بردم. برای رشد خودم یک روانشناس خوب هم پیدا کرده بودم و داشتم تمریناشو انجام میدادم و خلاصه راضی بودم.
تا اینکه....
با یک نفر سه چهار هفته ای آشنا شدم و رفتم بیرون ....بهش علاقمند شدم. احساس تنهایی میکردم و اون تنهاییهامو پر میکرد.
بعد از مدتی حس استرس و غم مرموزی که قبلا" دچارش میشدم رو در خودم حس کردم. فکر کردم شاید بخاطر وابستگی و یا بخاطر مسائل فیزیولوژی خودم باشه...
چند روز پیش باهاش بهم زدم، دچار ناراحتی بیشتری شدم....یک روز چند بار گریه کردم....مجبور بودم سر کار موقتی که پیدا کردم حاضر بشم و برای امتحان هم بخونم اما همه این هدفهایی که بهش رسیدم برام بی معنی شده.... بزرگترین آرزوی من حالا تبدیل به عامل ناراحتی شده. دوست ندارم مجبور باشم برم سر کار....نمی دونم امتحان ها رو چطور قراره بدم.
برگشتم خونه از نظر روحی شارژ بشم....حالم خوب شد اما ساعتهایی از روز مثلا" ظهرها...عصرها بعد از خواب ظهر حالم دگرگون میشه, برای برگشتن و دور شدن از خانواده استرس میگیرم....معده ام ورم میکنه...و امروز که دارم این رو می نویسم درمانده شدم....حس میکنم تنظیم مغزم بهم خورده....
می ترسم....برای چند لحظه و یا چندین دقیقه هیچ نظر و امیدی به زندگی ندارم....دنیای من پوچ شده............از این حالت خودم وحشت دارم. می ترسم درست نشه...خوب نشم