برادرم و رفتارهایش, مشکل بزرگ زندگی ما
برادرم 32 ساله است در تمام سی و دو سال زندگیش تنها یکسال کار کرده است و الان بیکار است بسیار فضول است و در مسائل ما دخالت می کند یک نوع از فضولی اش گوش ایستادن مکالمات من با دوستان و اعضای دیگر خانواده ام است یک مثال که جدیدا رخ داده است:
من در حال صحبت تلفنی با دوست صمیمی ام در اتاق مشترکم با خواهرم بودم ,درب اتاق بسته بود و من آرام صحبت می کردم دوستم به من گفت خواهرش نامزد کرده است و من به دوستم تبریک گفتم نیم ساعت بعد مادرم به من گفت دوستت نامزد کرده؟
گفتم نه خواهرش نامزد کرده شما از کجا فهمیدید؟گفت برادرت آمد و گفت که انگار دوستت نامزد کرده!!!!!!!!!!!!
مثال بعدی :دیشب داشتم اخبار را از یکی از سایت ها چک می کردم خبر آتش سوزی در قزوین را دیدم مادرم در اتاق ما بود به مادرم گفتم انگار در قزوین آتش سوزی شده امروز صبح گفت راستی آتش سوزی دیشب چه شد خاموش شد؟؟؟!!!!!!
اینها به کنار در اتاقش را نمی بندد و قشنگ روبروی درب اتاقش می نشیند تا دقیق اوضاع خانه را زیرنظر داشته باشد بارها بدون اجازه وارد اتاق ما شده به بهانه های کاملا الکی و پیش و پا افتاده از سشوار مخصوص ما استفاده می کند با اینکه خودش سشوار دارد بارها شده که درحال تعویض لباس بوده ایم بدون در زدن وارد شده (قفل اتاق ما خراب است) که البته جدیدا با تذکر جدی پدر و مادرم در می زند و بدون اجازه نمی آید ولی گوش ایستادن هایش همچنان ادامه دارد
دوست دختری داشته که الان دختر ازدواج کرده بیخیال برادر من شده که من حق را به دختر می دهم الان هردفعه که پدرم با او صحبت می کند که پسرم این زندگی نشد برو دنبال کار , سر و صدا راه می اندازد و زنگ می زند به دخترک یا می آید در اتاق ما که فلان می کنم و بهمان آبرویش را می برم!
پدرم فوق العاده از دستش شاکی است و می گوید اگر مشکل جسمانی نداشتم و از پسش بر می آمدم از خانه بیرونش می انداختم ولی مادرم طرفدار پسر در خانه مانده اش است
- - - Updated - - -
من دو برادر دیگر هم دارم که یکی از این برادر مشکلسازم بزرگتر و دیگری کوچکتر است هر دو برادر دیگرم سریع تا درسشان تمام شد سرکار رفتند و زندگی تشکیل دادند و الان شغل های خیلی خوبی دارند اولی استخدام رسمی است و پست بالایی دارد (اختلاف سنی اش با این برادر بیکار یکسال است) ,ولی این یکی درسخوان نبود تازه در 27 سالگی مدرکش را گرفت قبلش هم که کار نمیکرد و بهانه اش این بود که می خواهم بخوانم و دانشگاه بروم وقتی درسش تمام شد(دانشگاه آزاد درس خواند) که دیگر خدا را بنده نبود و می گفت 4 سال درس نخوانده ام که فلان کار کنم درس نخوانده ام که بهمان کار را کنم من باید توی فلان شرکت برایم کار جور شود حقوقش فلان باشد کارش سبک باشد و .. تا بروم کار کنم!
پدرم وضعیت جسمی خوبی ندارد و همه ش حرص می خورد که مگر پسر وزیر و وکیل هستی که همچین انتظاراتی داری الان یک آبدارچی هم لیسانس دارد