-
مشکل در رابطه ازدواج
با سلام
من 22 سالمه و دانشجوی ترم 6 کارشناسی هستم(*2 سال از درس دور بودم*) و همزمان در یک شرکت مشغول به کار هستم و از سربازی هم معاف شدم،یکسالی هست با یه نفر آشنا شدم(2 سال از خودم گوچیکتره و الان ترم 6 داشنگاه است)،خانواده هر دو طرف هم از این موضع مطلع بودن و خانواده ما تو این یکسال 2 بار به خانواده طرف مقابل زنگ زدن برای خواستگاری ولی جواب اونا منفی بود
دلایل منفی بودن جوابشون هم یکی راه دوری بود و دیگری هم شرایط کاری من(اونا معتقدن که کار فقط باید کار دولتی باشه)
با این حال تو این یکسال ما ارتباطمون رو ادامه دادیم تا شرایط کاری من بهتر شه(نوع ارتباط تو این یکسال به صورت تلفنی بوده و گاهی هم به صورت حضوری هم رو میدیم)،ایشون هر از گاهی به خاطر شرایط کاری من و سخت های خانوادشون برای ادامه رابطه دلسر میشدن(البته حق هم داشتن وقعا شرایط سختی بود سال گذشته)، اما بعد از سال جدید به شدت برای ادامه رابطه مردد شدن و به گفته خودشون دلیل این هم بی توجهی من بوده،توضیح کوچک از شرایط خودم تو این زمان از رابطه (حقیقت شرایط برای منم سخت بود،من همه جوره خودم رو به ایشون متعهد میدونستم و داشتم تمام تلاشم رو تو کارم میکردم و توقع داشتم نسبت به رابطمون تعهد بیشتری داشته باشن و با خودشون یکدل تر باشن)
سر همین من باهاشون صحبت کردم(مطمین نیستم حرفام درست بوده و خیلی اذیتم میکنه) و بهشون گفتم که من تو شرایط سختی هستم ولی با این حال همه جوره هستم و دارم تلاشم رو واسه بهتر کردن شرایط میکنم تا خانوادشون جواب مثبت رو به ما بدن و از اونم توقع دارم که یکدل تر باشه و سر هر موضوع کوچکی بحث ادامه دادن یا ندادن نکنه ، ایشون در جواب من بهم گفتن که بحثش ادامه دادن یا ندادن نبوده و فقط توجه بیشتری رو از من میخواسته اما پذیرش حرفشون برای من واقعا غیر ممکن بود("چون قبل از این چندین بار به من گفته بودن که بهتره رابطه رو کم کنیم تا اگه بهم نرسیم اذیت نشیم اونم تو شرایطی که من از لحاظ کاری جهش بزرگی داشتم و داشتم به خواسته های خانوادشون نزدیک میشدم")
الان ایشون به این نتیجه رسیدن که باید از هم جدا شیم و نمیخوان ادامه بدن دلیلشون هم اینه که دیگه مثل قبل به من حسی ندارن چون که فکر میکنن من کسی که میخواستن نبودم
ولی من واقعا بهشون علاقه دارم دلیل حرفام این نبود که بخوام ایشون رو مقصر جلوه بدم فقط میخواستم که یک گام جلو تر باشیم تو رابطه تا بتونیم با هم رابطه رو جلو ببریم(اما الان فکر میکنم که اشتباه بوده رفتارم) چون ایشون تو این یکسال با خیلی از سختی های من راه اومدن و پای من بودن و فکر میکنم نباید مسولیت بیشتری رو دوششون میگذاشتم
الان تو شرایط خیلی سختی قرار گرفتم چندبار حتی ازشون بابت این نوع رفتارم(چه غلط چه درست)
عذر خواهی کرد چون من اصلا هدفم رنجوندن ایشون نبوده ولی ایشون حاضر نیستن به رابطه ادامه بدن
واقعا تو شرایط بحراین سختی قرار گرفتم دارم هم کسی رو که وقعا دوستش دارم رو از دست میدم و حتی امکاان داره کارم رو از دست بدم چون اصلا تمرکز ندارم
خواهش میکنم کمک کنید اصلا نمیدونم چیکار باید بکنم الان
واقعا نمیدونم چی درسته و چی غلطه، نمیدونم کجای رابطه رو اشتباه رفتم و کجا ها درست
واقعا نمیتونم تصمیم درستی بگیرم کمکم کنید
-
درود دوست عزیز
به همدردی خوش امدید:72:
ایشون دختر هستند و در سنی قرار دارند که خواستگار براشون میاد و حق بدید که عاقلانه تصمیم بگیرند.بهتره شما به ایشون اطمینان بدید که داردی تلاشتان را می کنید برای کسب یه شغل دولتی.
.ولی آخه مسئله اصلی اینه اومد و شغل دولتی نتوانستید بدست بیارید اونوقت چی؟
بعد اون شما بعد ازدواج میخواید کجا ساکن بشید؟
شما بهتره همه تلاش و نیرویی که داری بزاری برای جور کردن شرایط ازدواج با این خانوم.
از نظر درآمدی در چه وضعی هستید ؟آیا از خودتان خانه دارید یا پس انداز؟
- - - Updated - - -
لطفا عنوان را بر اساس مشکلي که داريد تغيير بديد.
کاربر گرامي لطف کنيد از طريق تماس با ما (بالاي سايت) يا پايين کادر روي مثلث مشکي(کنار کلمه تشکر) کليک کرده و عنوان مناسب را به مديريت سايت اطلاع دهيد با سپاس
اينکار سه تا حسن داره يکي اينکه مديران و مشاورين سايت به تاپيک شما سر ميزنن
دوم اينکه شما با فکر کردن و متمرکز کردن افکار خودتان دليل اصلي مشکل خود را بيان ميکنيد اينجوري متوجه مي شويد واقعا مشکل شما چيست و خودش خيلي به شما در حل جواب کمک ميکند
و دليل سوم با مشخص شدن دقيق مشکل کاربران سايت بهتر مي توانند شما را راهنمايي کنند