نمایش نسخه قابل چاپ
سلام. من 2 هفته است كه ازدواج كردم.شوهرم آدم خوب و منطقي هستش و عاشقانه همديگه رو دوست داريم. ولي خانواده من اصلا منطقي نيستن و تا الان مشكلاتي واسمون درست كردن كه باعث شده ما ازشون فاصله بگيريم.من و شوهرم 2 سال عقد بوديم و تو اين مدت شوهرم رفتارهايي از پدر و مادرم ديده كه دوست نداره با خانوادم معاشرت كنه ولي من نمي تونم همچين كاري رو بكنم . خواهشا كمكم كنيد چطوري شوهرمو با خانوادم آشتي بدم؟؟
سلام
با عرض معذرت پاسخ قبلی ام حذف شده، نمیدانم مطالعه کردید یا نه ، اما به هر حال
شما انرژی خود را به جای اینکه بگذارید تا خانواده ات با شوهرت را آشتی دهی، انرژیت را بگذار روی هم حسی با شوهرت، یعنی سعی کن به شوهرت نشان دهی که تو و او در یک تیم هستی و تو او را می فهمی و و حسش را درک می کنی.
وقتی یک مدت تو را در کنار خودش ببیند، در ضمن شما نیز شفاف با خانواده ات صحبت کنی، فکر کنم کار شما راحت شود.
برای اوائل کار زیاد اصرار نکن، همین که از خانواده ات فاصله گرفتی، کم کم موجب می شود که خانواده شما هم تغییر روش دهد، البته شما باید با ادب واحترام و شفاف موضوع را برایشان روشن کنید.
سلام neda 1f:72:
اولا این ازدواج شیرین رو خدمت شما و همسرتون تبریک میگم.....:104:
زیاد نگران نباشید....:47:
این مسائل در همه زندگی ها هست ...و شاید اگه این نمکها در زندگی نبود شیرینی زندگی رو خوب درک نمیکردیم....:227:
یکی از پیامدهای دورانعقد طولانی همینه...:54:
انتقامی که دامادهای جوان خام تز مادر خانوماشون میخوان بگیرن...
به نظرم میرسه با کمند محبت از کنار یه بحران میتونی عبور کنی...
اتحاد با همسرت....واحترام به پدرو مادر هم خودت هم همسرت...
قدر این دوران زیبارو بدونید...:73:
دیگه تکرار نشدنیه ها...:302:
مراقب خودت و زندگیه تازه شکل گرفته واین درخت نو پا باش....:305:
شاد باشی دخترم...:16:
سلام
شما براي هم زندگي مي‌كنيد روابط بين خود را اصلاح كنيد و بعد به ديگر مسائل بپردازيد
برادرتان مهدي
سلام
دوستان منم تازه واردم از شما میخوام کمکم کنید . من و همسرم 3 ماهه که عقد کردیم تمام این مدت را به جنگ و دعوا گذروندیم و این در حالیه که ما دو نفر 4 سال به خوشی با هم دوست بودیم . ما سر هر مساله ایی با هم بحث میکنیم و بیشتر این بحث ها هم سر رسم و رسومات هست که من میگم فلان چیز رسمه و تو باید انجام بدی و اون هم انجام نمیده البته اگه به خود همسرم باشه واسه خوشحالی من انجام میده اما مادر همسرم یه سد بزرگه توی زندگی من که هر چیزی میشه میگه ما رسم نداریم . اینا منو به جنون رسونده و بعد از هر دعوا همسرم مثه دختر بچه ها قهر میکنه و من باید برم و منت کشی کنم یا بگم که خرم از کره گی دم نداشت و نمی خوام چیزی . خسته شدم از این وضعیت . تازه باید جواب خانواده خودم رو هم بدم که چی شد چرا رسومات انجام نمیشه اخه خانواده من خیلی سنتی هستن و خودشون همه سنن رو انجام میدن . اینا باعث شده زندگیم داره نابود میشه . من الان 2 قدمی طلاق هستم در حالی که نه من و نه همسرم راضی به این کار نیستیم . من خیلی نیاز به کمک دارم ....
در ضمن همسرم با پدرم مشکل دارن آخه پدر من اجازه نمیده که ما با هم جایی بریم و همسرم میگه که من عقد کردم که با زنم راحت باشم برم و بگردم وگر نه که نامزد میموندیم و پدرم با هم بودن ما رو بی غیرتی خودش میدونه و میگه هر وقت زنت رو بردی خونه خودت هر جایی دوست دارید برید و همین مسایل باعث دعوای شدیدی شده و بین خانواده ها جنگ راه انداخته چون همسرم و خانوادش خلاف این عقیده پدرم هستن . من فقط حق دارم یه شام یا یه نهار به منزل همسرم برم و حق بیشتر موندن رو ندارم . خودم هم میدونم پدرم یه کم زور میگه ولی من تحت هیچ شرایطی نه میتونم و نه میخوام که با پدرم رو در رو بشم پدرم به گردنم خیلی حق داره . شرایط همسرم طوریه که ما به این زودیها هم نیتونیم عروسی کنیم و همسرم هم مدام میگه که قانون به من حق داده که بعد از عقد اختیار زنم رو داشته باشم و من تمام مدت دارم همسرم رو آروم میکنم اما دیگه آروم نمیشه و منم خسته شدم چه کنم ؟ کمکم کنید ....
همسرم میگه خانواده من بین ما دخالت میکنن و من هم خانواده اونو مقصر میدونم چون مادرش همیشه منو اذیت میکنه با حرفاش و رفتارش با اینکه میدونه که ما خانواده سنتی هستیم برای عید هیچ گونه هدیه ایی به من نداد و این باعث ناراحتی خانواده من شد چون اینو بی احترامی میدونن . همسرم اعتقاد داره که رسومات تا جایی که اون بتونه باید انجام بشه و اگه من چیزی بخوام مادرم رو متهم میکنه که داره منو پر میکنه و دخالت میکنه و همه اینا و موضوعاتی از این قبیل زندگی منو به اینجا رسونده که دوستامون به ما میگن خوشی زده زیر دلتون شما 4 سال با هم خوب بودی حالا یادتون افتاده با هم مشکل دارین و میخواهید طلاق بگیرید ؟
من نمیدونم باید چه کنم ؟
الان پدرم و همسرم با هم بد سر جنگ هستن یعنی دو خانواده با هم دعوا دارن طوری که ما زن و شوهر قانونی اجازه رفت و آمد یا تماس با هم رو نداریم ما 11 روز عید رو با هم هیچ ارتباطی نداشتیم اما با واسطه دوستامون الان با هم حرف میزنیم و مثه زمان دوستیمون یواشکی با هم قرار میگذاریم هم دیگه رو دوست داریم و تمام این مخفی کاریمون به خاطر اینه که نمیخواهیم به بزرگترامون بی احترامی کنیم . تمام حرف همسرم با من اینه که پدرت به من ارزش نمیده منو نمی بینه و .... و منم تمام حرفم اینه که مادرت حق نداره به من بی احترامی و توهین کنه چون من احترام میذارم و .....
اما به هیچ نتیجه ایی نمی رسیم و بحث ها بیهوده هست و ما رو از هم دور میکنه
از شما می خوام کمکم کنید . من باید چکار کنم ؟
شوهرم میگه پشت من باش ما قراره یه عمر با هم باشیم . اگه این کارو بکنم پس پدرم چی ؟ اون ازم ناراحت میشه من نمی خوام حمایت خانوادم رو از دست بدم نمی خوام ازم برنجن من چیکار کنم ؟
سلام .
یادداشت زندگی بیست مخصوص خانم ها
یادداشت بایدهای زندگی مشترک
یادداشت نباید های زندگی مشترک
کمک خوبی برای شما باشد.
موفق باشید .
سلام دوست همراه
یادداشتهایی روکه به من معرفی کردی رو خوندم اما فکر نمی کنم به درد من بخوره آخه من هنوز به خانه خودم نرفتم و در خانه پدرم زندگی میکنم الان پدرم و همسرم با هم مشکل دارند یعنی 2 خانواده حاضر به قبول هم نیستند و فقط من این وسط مانده ام معطل لطفا کمکم کنید
راهنمایی ام کنید دوستان .....
با سلام به دوست خوبم محمد ابراهیمی
شاید بتونم همسرم را راضی کنم که به تالار بیاید ولی پدرم هرگز تن به این کار نمی دهد پدر من بسیار سنتی است و حرف حرف خودش هست هرگز از حرفی که زده کوتاه نمی آید و در حال حاضر هم حرفش اینه که همسرم یه عذرخواهی بزرگ به او بدهکار است و همسرم هم همین را از پدرم مطالبه داره و اما این وسط مادر همسرم دایما در حال فوت کردن این آتش است و اجازه خاموشی به این آتش نمی دهد .
سبا دوست خوبم با سلام واحترام خسته نباشید سوال شما باید مدیر خوب یا اقای عرفان جواب دهد ممنونم امیدوارم مشکل حل شود توکل به خدا موفق وشاد باشید