-
دعوا وحشتناک سره عروسی
سلام بجه ها
خیلی حالم گرفته است بخدا:54:
تازه با مادرشوهرم اینا خوب شده بودیم 5روز عید خوب بودیم رفتیم تهران خونه عمه های شوهرم وفامیلاشون شبش خونه خاله شوهرم بودیم دختر خاله شوهرم گفت عروسی تون کیه منم گفتم با اردیبهشت یا خرداد خواهرشوهر کوچیکم2سال از من بزرگتره مجرده 22سالشه منم20 سالمه.گفتش خرداد ابجی امتحان داره منظورش خواهرشوهر بزرگم بود شوهر داره با یه بجه4ساله درس میخونه منم گفتم نمیتونم عقب بندازم که..تا فردا شد و رفتیم خونه مادرشوهرم ..مادرشوهرم بهم محل نزاشت زیاد مهمان هم داشتن باز دوباره دختر عموی شوهرم گفت عروسی کیه گفتم اردیبهشت یا خرداد بعد مادرشوهرم گفت امتحان دارن بچه های ما منم گفتم من نمیتونم واسه مردم عروسی مو عقب بندازم گفت مردم نیستن خواهرشوهراتن منم گفتم منظورم به دختر خاله ها بود گفتم منم خودم کلی کار دارم خودم امتحان دارم خواهرشوهرم گفت تو میتونی خودتو بندازی ولی من کنکورم ابجی هم مهمه درساش.بعد شوهرم اومد گفت بسته یکی از بابا ها میرن اگه تالار وقت بود اردیبهشت نشد خرداد.منم ناراحت شدم خدافظی کردیم اومدیم شوهرم کارش یه شهره دیگست اونجا خونه داره منم قرار بود برم پیشش بمونم تو راه کلید جا گذاشتیم برگشتیم شوهرم گفت برو یجوری از دلش در بیار حل شه بره منم رفتم گفتم مامان هر جی شما بگید اردیبهشت میگیریم ولی اگه نشد خرداد یه موقعی میگیریم تو فرجه ها باشه..خیلی عصبی گفت نه تو ادم لج بازی هستی نباید خرداد بگیری گفت اره دیروز جرا تهران قیافه گرفته بودی ما هممون فهمیدیم کفتم جرا شوهرم هیچی نگفت گفت نمیخواست ناراحتت کنه منم گفتم نه از این اخلاق ها نداره.بهم گفت منم خواهر زاده هام غریبه نیستن مثل فامیل های شما به درد نخور نیستن گفت ما بجه هامون به درس اهمیت میدن مثل تو تنبل نیستن..منم جرم در اومد گفتم خرداد نمیگیریم جیگره شما خنک بشه شروع کرد داد و بیداد خواهر شوهرمم گفت بست کنین دیگ هی صداتون و میبرین بالا پدرشوهرم اومد به مادرشوهرم گفت خوب داره میکه اردیبهشت میگیرم دیک زنیکه هم گفت نه نباید خرداد بگیری شوهرم اومد دید من دارم گریه میکنم با مادرش دعواش شد به خواهرش گفت تو دهنتو ببند گوه خوریش به تو نیومده میخواست بره خواهرش بزنه مادرش با مشت زد پشت شوهرم..مادرش به من گفت گفت هر جی حرف پشتت زدن راست گفتن منم کفتم فکر کردی پشت سره دخترای تو حرف نیست حمله کرد به من مثل وحشی ها موهای منو انقد کشید تا شوهرم دستشو گاز گرفت پدرشوهرمم زنشو میزد تا منو زنه سلیته اش ول کنه بعد خواهرشوهرم داد زد گفت جن...یعنی خراب بیخود کردی واسه خواهرم اینجوری گفتی لیوان پرت کرد طرف من منم زورم نمیرسه به هیجکدومشون.مادرشوهرم باز پرید چنگ انداخت به صورتم جای ناخنش افتاد بهم گفت طوله سگ خفه شو منم بهش کفتم خودتی به خواهرشوهرمم گفتم جن..خودتی جندبار دیگ هم مادرشوهرم میخواست بیاد سمتم بزنه شوهرم جلوشو گرفت شوهرم گفت عروسی نمیگیرم بعد به مامانش گفت زنه من هر جی باشه از دختر تو پاک تره بعد بیرونمون کردن..منم با شوهرم الان اومدم همونجایی که کار میکنه خونه داره انقد حالم بد بود سرم وصل کردم حالا شوهرم از اون موقع بهشون زنگ نزده دیشبم خواهر بزریگیش تو دعوا نبود دیشب اس ام اس داد به شوهرم گفت دستت درد نکنه داداشم.این حق من که انقد هواتو دارم نیست مغزم داره سوت میکشه .شوهرم هم جوابشو نداد.حالا شوهرم میکه عروسی نگیریم داغش رو دل مامانم بمونه بریم مکه.میگه هر کی هم ازت پرسید بگو مادرشوهرم نزاشت.به شوهرم گفتم من دیگ پامو اونجا نمیزارم تو میخوای برو ولی من نمیام دیگ.حالا نمیدونم برم مکه یا عروسی بگیرم .شوهرم میگه لباس عروس بپوش ارایشگاه برو برو عکسم بگیر ولی بزار عروسی نگیریم بخاطر اینکه سر عروسی زدنت و...ار یک طرف دوستدارم روش کم بشه عروسی نگیرم عابروش بره از یه طرف میترسم حسرت عروسی بگیرم..تروخدا کمکم کنید.خیلی ازشون بدم اومده و عصبی ام:97:
-
واقعا خسته نباشی !!
یعنی هنگ کردم اینارو خوندم !!!
دختر تو سکوت کردن رو می دونی یعنی چی ؟
می دونی کجا می تونستی جلوی دعوا رو بگیری ؟
همون جا که اول خواهر شوهرت گفت امتحان داره واهرش می گفتی آره خوب اونم حق داره . به داداشتون میگم و سکوت می کردی. بعدش هم دیگه داداششون خودش می دونست چیکار کنه . یا می گفتی منم دوس دارم یه موقعی باشه که سر همه خلوت باشه . اما بازم داداشتون تصمیم می گیره.
دختر خوب توپ رو می انداختی تو خانوادشون . مطمئن باش با هم حلش می کردن
تو مثلا عروس اون خونواده ای . هرچی باشه مهمون بودی اونجا و هرچی می گفتن باید احترام می ذاشتی
مخصوصا به مادرشوهرت
آخه این حرفا چی بود زدی بهش؟؟
اون بزرگترته. جای مادرته . به مادر خودتم همینارو میگی ؟
اصلا گیریم که اونا اشتباه می کنن ، ولی احترام گذاشتن تو کجا رفته ؟؟؟
از سر تا ته این ماجرا ، از هر نقطه ایش میشد دعوا رو قطع کرد. با یه کمی کوتاه اومدن و سکوت
از شوهرت تعجب می کنم که به جای اینکه بحث رو کم کنه ، تازه بزن بزن راه انداخته !
اون چه حرفی بود زده آخه ؟ که گفته زن من از دخترای تو پاک تره !!!!!!!!!!!
این حرفه پشت سر خواهرای خودش زده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟
من واقعا هنگم
می دونم کارشناسی راهنمایی نکردم ، اما اصلا باورم نمیشه این مدلی !!!!!!!!!!
-
سلام به نظرمن نه مکه نه عروسی برید مهدکودک ،عزیزم هرچقدر ناراحت و عصبی هستی من درک میکنم ولی نیاز نیست این الفاظ خوشگلی که بین شما و خانواده ی همسرتون ردو بدل شده رو اینجا بنویسی
والا هنگ کردم این چیزها رو خوندم ،زشته شما خودت حرمت خودتو نگه نداشتی مثلا به خاطر امتحان خواهر شوهرت چند روز جابه جا میشد مراسم عروسی چه اتفاقی می افتاد؟؟؟
اگه تالار نگرفتی و نوبت آرایشگاه و عکس و باغ و ... نگرفتی،پس واقعا قصدت لجبازی بوده از اینکه بحث رو ادامه دادی و کارهایی که کردی.
من نمیدونم چرا به جای اینکه نذاری بحث به اینجا بکشه که همچین حرمتها از بین بره سکوت نکردی و بعد کارتو انجام میدادی
بعدشم دوست عزیز اونا خانواده ی تو هم میشن خوبه حرمت نگه میداشتی تاریخ رو با شوهرت تعیین میکردی بعد نظر خانواده همسرت و خانواده ی خودت رو میپرسیدی که همه توی یه تایمی آمادگیشو داشته باشن
-
سلام،
من هم میخواهم چند خطی به صحبتهای دوستان اضافه کنم،
از اینکه شوهرت طرف تو را گرفت و این رفتارها را نشان داد به هیچ عنوان خوشحال نباش.
مردی که حرمت مادری را که این همه سال برایش زحمت کشیده نگاه ندارد و انقدر بی رحم باشد که دستی را گاز بگیرد که سالها از همان دست غذا خورده تا بزرگ شده و به این سنّ رسیده، مردی که حرمت خواهر خودش را هم ندارد، مطمئن باش برای تو هم مرد خوبی نخواهد شد و روزی حرمت تو را هم خواهد شکست.
با توجه به روحیات شما، عروسی را نمیدانم، اما با این همه دعای خیری که پشت سر خودتان راه انداخته اید، مکّه جای مناسبی برای شما نیست، مگر اینکه به قصد تفریح بروید که در آن صورت جاهای مناسب تری وجود دارد.
این همه با دعای خیر پدر مادر ازدواج کردند این شد وضعشان، وای به حال شما!
انشاالله عاقبت به خیر شوید.
کامران
-
خانوم عزیز شما باید قبل از ازدواج مهارت سکوت کردن و به موقع حرف زدن رو پیدا کنید.حاضر جوابی کردن شاید شمارو در نظر خودتون زرنگ نشون بده ولی در واقع هیچ کس نمیپسنده با این سن و سال پایین جلوی بزرگترا و از همه مهم تر مادری که شریک زندگیتو بزرگ کرده اینطور برخورد کنی.رفتار شما پرخاشگرانه بود،باید ویژگی صبور بودن رو در خودت تقویت کنی.همه ازدواج میکنن که به آرامش برسن نه اینکه سر یه مراسم عروسی اینطور جنگ راه بیوفته و اعصاب همتون خورد شه.خوانواده همسرت هم حق دارن از تاریخ عروسی ناراضی باشن .بالاخره عروسیه برادرشونه و دوست دارن با خیال آسوده تو مراسم شرکت کنن.شما باید یکم انعطاف به خرج بدی و تاریخ رو روزی تعیین کنی که هم خودت و هم خونواده ها آمادگی بیشتری داشته باشن.چند روز صبر کنید تا این آتیشی که راه افتاده کمی فروکش کنه و بعد همراه شوهرتون برای دلجویی پیش خانوادش برید و معذرت خواهی کنید،بالاخره شما قراره با پسر این خونواده زندگی کنی و اونها هم جزو خونوادت میشن.کاری کن که دوستت داشته باشن و در عین حال به خودت هم بد نگذره.اینا سیاست هایی هست که هر زنی باید در خودش پرورش بده و بلد باشه چطور دل شوهر و خونوادشو به دست بیاره.سعی کنید تا وقتی که آرامش و صلح بین شما و خونواده همسر شکل نگرفته ازدواج نکنید و مراسمو عقب بندازید.امیدوارم موفق شید:72:
-
مرسیییی..مادرشوهرم منو زد..فحش داد اونم سر یه جیز کوجیک..حالا بگید الان چه کنم مکه یا عروسی؟
-
منم میگم خسته نباشی عزیزم...
این تاابد تو ذهنشون ثبت شد... مگه مراودت بااونا یه روز دوروز یا چندماهه که اینطور همه رو انداختی به هم؟؟؟ تازه اگه اونطورم بود بزرگتری کوچکتری، حفظ حرمتی..چیزی...
ببین، از من میشنوی این قضیه رو یه جور فیصله بده... لجبازی و روکم کنیو حال گیری هم بیخیال شید... عزیزم، شما دونفر باید بدونید جایگاه خانواده چیه، اصلا خانواده یعنی چی، حفظ حرمت هاو روابط یعنی چی...
چه توقعی داری؟ کسی که اینطور تو روی خانوادش وامیسته، اهانت میکنه، رو مادرش دست بلند میکنه (گاز گرفتن دستش و ...) ، درباره خواهرش انطور میگه... چطور یه عمر میخواد احترام تورو نگه داره؟
باید تشویقش کنی با خانوادش خوب باشه احترام بذاره، کدورتهارو از بین ببره، برای حفظ بنیان خانواده تلاش کنه... اصلا مرد یا زن خانوده یعنی همین....
الان داغه... اصلا شایدقط رابطه کنه باهاشون در بیفته ولی بهت قول میدم چند وقت دیگه هواشونو میکنه، به هرحال وجودش به اونا بستست، یه نیاز ذاتی به اونا داره.... اون وقت نمیگه تو باعث شدی؟؟؟ اگه حرفاشون رو شوهرت تاثیر بذاره چی؟؟؟
چرا باعث میشی اینده زندگیت به خطر بیفته... خب اونا هم نگران درسشون بودن... حالو هوای تو فرق داره، الان واسه عروسیت حاضری حتی موقتا قید درسو بزنی حتی ولی اونا منطقی نگاه میکنن،شرایطو میبینن، میبینن نه تالاری نه ارایشگاهی نه چیز دیگه رزرو نشده میگن یه ماه بیفته عقب... فصل امتحان که فقط واسه فامیلای اونا نیست واسه طرف شما هم هست....
اصلا این حرفا هیچی... مخالف بودی؟ چند لحظه سکوت میکردی بعد ظاهرا دل میسوزوندی میگفتی اره، حق دارین به فکرم نرسیده بود و تمام......
بعدا میگفتین تالار یا ارایشگاه واسه اون موقع جور نشد...
همیشه یادت باشه... در فامیل شوهر (من خودم خواهرشوهرماااا) همیشه احترام و یه لبخند ملیح و سکوت بجا.... دیگه بهونه دست کسی نمیاد واسه بحث و خدانکرده کتک کاری... اگه حرفی هم مخواستی بگی از طریق همسرت مطرح کن( نه اینکه کوکش کنیاااااااااااا)
نمیدونم چطوری توضیح بدم...یه سیاست خاص میخوااد که امیدوارم با راهنمایی دوستان یاد بگیری...
دوران بزن بهادری رد شد عزیزم... هر مشکلی هههههررررر مشکلی با حفظ احترام و تدبیر تو خانواده حل میشه... لج نکنید و به اتشی که به پا شده دامن نزنید.....
-
هیچ کدوم. ابتدا به ساکن بهبود شرایط موجود. متاسفانه با این رویه فعلا ازدواج به صلاح شما نیست. زمانی برای ازدواج اقدام کنید که حمایت هر دو خانواده را بدست آورده باشید.
-
عزیزم... خودت اجازه دادی روت دست بلند کنه.
خودت باید با رفتار درست واسه خودت احترام و ارزش بیاری...
اون مادره... مادر.....
نذارید زندگیتون با ناراحتی و داغ گذاشتن به دل یه مادر شروع شه...
به جای عروسی یا مکه... برین روابط رو درست کنید.
-
عجب!!
واقعا اخه این چه بحثیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه اخه واقعا این چه بحثیه؟
اخه دعوا سر این موضوع کوچیک؟
دخترخوب یکم سکوت یکم آرامش یکم احترام یکم سیاست
عروس خودتونم به مامانت میگفت نمیتونم عروسیمو برای مردن عقب بندازم بهت برنمیخورد؟
خب حداقل جلوی اونا نمیگفتی
تازشم معمولا تاریخ عروسی با بزرگتراست . اونا باید شرایطش رو مهیا کنن و باهم هماهنگ بشن
عجججججججججب زمونه ای شده
شما اشتباه کردی و خودت هم باید بری عذر خواهی و درستش کنی