خيلي از زندگي خسته شدم جوني واسه ادامه ندارم
من ٣ ماهه كه جدا شدم دليلشم در كل اين بود كه همسرم با فاميل و رفقاي مجردش زياد گشت و روش تاثير گذاشت و از متاهلي خسته بود از مسعوليت يكي ديگه از بدياش اين بود كه فوق العاده دهن بين بود و هر چيز بدي كه تو زندگيمون پيش ميومد حتي مريضي هميشه ميگفت تو مقصري كلا داشت به اجبار زندگي ميكرد تا به صورت توافقي جدا شديم و من در ٢٢ سالگي مطلقه بعد از طلاق گفت پشيمونم نميفهميدم چي دارم ميخوام همه چي درست شه من تقصيراتم رو باور كردم و فهميدم اما بعد همديگرو ديدن و مطمعن شدن از برگشت من گفت خانوادم ديگه نميزارن و خداحافظي كرد اما باز تماس گرفت و بازم گفت همه ميگن تا بعد عده صبر كنيد من ديكه قبول نكردم و جواب تلفن هاش رو ندادم بعد از چند بار زنگ زدن پيام داد كه خدارو شكر كه برت نگردوندم و براي هميشه فراموشت كردم الان ٣ هفته از اين ماجرا ميگذره و من حالم بده سردرگم شدم خيلي از اينده ميترسم از همه چي از همه مردم از دوستام حس ميكنم پايين ترم هر چقدر هم بيرون ميرم خريد ميكنم اولش خوبم اما باز ته دلم پر از غمه و غصه
- - - Updated - - -
راستي من ٣ سال زندگي مشترك داشتم