بالاخره حرفام را زدم و خودم را خالی کردم.
شاید مشکل من مشکل خیلی ها باشه ولی دیگه دارم دیوونه می شم دانشجو بودم که پدر و مادرم را بر اثر یه سانحه از دست دادم وقتی تحصیلاتم تموم شد بالاجبار به خونه برادرم رفتم البته برادرم هم برام کم نذاشت مثل بچه های خودش دوستم داشت و دلسوزم بود با همه اینها تو فامیل تک بودم هزار تا خواستگار داشتم ولی من هنوز نمی خواستم ازدواج کنم چند ماهی بود خونه براردم بودم که تو یکی از شرکت های دولتی کار پیدا کردم بهترین موقعیت شغلی همین امر تعداد خواستگارام را زیادتر کرد و من مجبور شدم به مساله ازدواج شریک آینده و جنس مخالف فکر کنم. در همین بحبوحه بود که همسرم به خواستگاری ام اومد دبیر بود و سر به زیر و سالم ، 7 سال اختلاف سنی داشتیم ، نمی دونم شاید قسمت این بود که جواب مثبت دادم. تو داره نامزدی خیلی مشکل داشتیم مادر همسرم خیلی تو زندگیمون دخالت داشت گفتم حل می شه، قبل از اینکه به همسرم زنگ بزنم به مادرش زنگ می زدم و حالش را می پرسیدم تو تمام مناسبتها براش کادو می گرفتم تا شاید کاری به زندگی من نداشته باشه . واقعاً هم همینطور شد وقتی مطابق دلخواهش عمل می کردم خوب بودم طوریکه هر جا می نشست می گفت عروسم از پسرم به هم نزدیکتره. بعد از ازدواجمون طبقه پایین خونه پدر شوهرم خالی بود اصلاً دلم نمی خواست اونجا برم ممکن بود با نزدیک شدن با اونها ناخواسته اختلاف بین من و خانواده همسرم پیش بیاد ولی بالاجبار زندگیمون را اونجا شروع کردیم. الان یه بچه 15 ماهه دارم همسرم بدجوری ایرادگیره از همه چی ایراد می گیره این کار رو بکن اون کار را نکن این چرا اینجوری شد اون چرا اونجوری شد. بعضی وقتها دیوونه می شم از دست کاراش ولی سکوت می کنم و چیزی نمی گم. وقتی بحث می کنیم حرف طوری می چرخونه که یدفعه می بینم من مقصر شدم. به نظرش همیشه من مقصرم. در حالیکه باور کنید بیشتر ایشون بحث را شروع می کنه آخر سر هم این همسرمه که قهر می کنه اونوقت من که حوصله قهر و کدورت را ندارم باید نازش را بکشم که بس کن جالب اینجاست که زود هم آشتی می کنه یلی دیروز بدجوری عصبانی شدن سر سفره افطار داشتم برای کوچولوی خوشگلم آش می رختم یه جوری مواظب بود چهار چشمی نگا می کرد که اگر یه قطره رو سفره بریزه شروه کنه به ایراد گرفتن که تو اصلاً خونه داری بلد نیستی تو اینجوری هستی تو تونجوری هستی (در حالی که با وجود کار بیرون و بچه داری و کارهای خونه و پخت و پز حتی بیشتر وقتها خریدهای خونه هم با منه) عصبانی شدم گفتم خواهش می کنم دیگه تمومش کنم من کار خودم را بلدم خسته شدم از این حرفا که قهر کرد و رفت اتاق خواب خوابید بعد از اینکه سفره را جمع کردم خواستم براش حرف بزنم که یه فریادی کشید که طفلک بچه ام گریه اش گرفت و رفت تو هال اینقدر عصبانی بودم که همونجا خوابیدم سحری بلند شد ولی باز هم قهر تا اینکه صبح که داشتم می اومدم سرکار سر بحث را باز کرد که همش تقصیر اعصابم را خط خط می کنی و... یادهم رفت بگم زندگیمون براساس قانون مادر شوهرم می چرخه همسرم به شدت به مادرش وابسته است هر چی اون بگه طبق همون عمل می کنه شاید این مشکل اساسی من باشه خیلی حرف زدم شاید از حوصله خوندن شما خارج باشه ولی بالاخره حرفام یه جایی زدم شاید راهنمایی ام کنید تو پست های بعد از رفتارهای همسرم و مادرش بیشتر میگم شاید یکی پیدا شد راهی جلو پام گذاشت.
RE: بالاخره حرفام را زدم و خودم را خالی کردم.
سلام نگاری
خوش آمدید
به موضوعات مشابه مسئله شما چندین بار پاسخ گفته شده است. برای مطالعه آن باید به زیر شاخته اختلاف با خانواده همسر مراجعه فرمائید. این هم لینكش:
http://www.hamdardi.net/forumdisplay.php?fid=29
همچنین در مقالات آموزشی خانواده نیز به راه و روشهای برون رفت از اینگونه مشكلات اشاره شده است،شما می توانید از طریق لینك زیر آنها را مطالعه فرمائید:
http://www.hamdardi.net/forumdisplay.php?fid=12
RE: بالاخره حرفام را زدم و خودم را خالی کردم.
سلام
به جمع دوستان خودت خوش آمدی
این که شوهرت همیشه تو رو مقصر می کنه شاید علتش اینه که نمی تونه به خوبی ار حقت دفاع کنی
خوب می شه در زمانی که هردو آرومید باش حرف بزنی و آروم به طوری که ناراحت نشه اشتباهاتشو بش بگی اما طوری که باعث بحث و دعوا نشه
و در باره قانون مادر شوهرت
از چیزای کوچیک برای تغیر دادن این قانون شروع کن
امیدوارم زندگی به خوبی همیشه پایدار باشه
RE: بالاخره حرفام را زدم و خودم را خالی کردم.
سلام دختر گلم نگاری عزیز....:72:
خلاصه تونستم بخونم:D
خیلی خلاصه بگم اینه که: اعتراض مردها حتما دلیلی داره.گاهی دلیلش خودشون هستند و گاهی ما و گاهی شرایط حاکم بر زندگی ما.:72:
گل من:شما هنوز تازه شروع کردید و انتظار کامل بودن خودت و یا همسرت رو نداشته باش.و دائم باید برای اینکه شهد شیرین زندگی رو به کام خودت و همسرت بریزی مراقبه در زندگیت داشته باشی.
من حس میکنم از اصل کمی دور شدی.بچه...مادر شوهر...کار...خرید...اینا لازمند ولی کافی نه....از این به بعد فقط بگو همسرم:73: ...همسرم:73:.. همسرم:73:...فقط به همسرت توجه کن..
از اون نظر بخواه ...غر نزن...نه بد مادر شوهر و بگو نه خوبشو و نه اشتباه بیشتر تازه عروسارو که در رابطه عروس و مادر شوهری ,صبر رو همیشه به خودشون نسبت میدن و بیخبر هستند که گفتن این بحث به همسر, ریشه تمام خوبی ها زده میشه....
شما فقط مسئول روان همسرتون هستید.و به ما بگید برای ایشون چیکار کردید؟
مردها دوست دارن که دیده بشن....روزی چند بار مرد زندگیت به چشمت میاد ؟
موفق باشید.:72:
RE: بالاخره حرفام را زدم و خودم را خالی کردم.
من که فک می کنم این اقا خوشی زده زیر دلش من می گم اصلا نازشو نخر حالا چه ایراد داره یه مدت قهر باشید اعصابت هم راحته به خدا
RE: بالاخره حرفام را زدم و خودم را خالی کردم.
سلام دوست عزیز
من تجربه ای در مورد ازدواج و همسر داری ندارم، اما الان دارم یه کتابی رو میخونم به اسم "رازهایی درباره ی مردان" نوشته ی "دکتر باربارا دی آنجلیس" که راهنمای خوبی برای همه ی خانم هایی هست که میخوان بدونند با آقایون چه رفتاری داشته باشیم بهتره.اگه تونستید، حتما تهیه اش کنید و کتاب دیگرش رو که "رازهایی درباره ی زنان" هست برای همسرتون بخرید و یه جایی دم دست بذارید که ببینه و بخونه.
متأسفانه بیشتر رفتار های غلط زوج های جوان برمیگردن به اینکه دانش کافی برای مواجهه با مشکلات رو ندارند.یکی خیلی وابسته به مادرشه (زن یا مرد، فرقی نمیکنه) و هنوز هم پس از تشکیل زندگی از اون اطاعت میکنه در صورتی که باید بدونن هیچکس به اندازه ی خود آدم نمیتونه صلاح و مصلحت زندگی شخصیش رو تشخیص بده . یکی اونقدر فداکاری و از خود گذشتگی در زندگی مشترکش نشون میده که طرف مقابل این اجازه رو به خودش میده که هر رفتاری داشته باشه و ...
دوست عزیز درکتون میکنم، با وجود بچه و مسایل و کارهای بچه رسیدگی به همسرتون براتون سخت شده و شما هم از اون انتظار حمایت و کمک دارید نه بهانه گیری.
کتاب رو مطالعه کنید، یک بار دیگه هر دو هدف هاتون رو از زندگی مشترک مرور کنید و پای درد و دل هم بشینید و با همدلی مسایل رو حل کنید.
ان شاءالله در پناه حق موفق و مؤید باشید
RE: بالاخره حرفام را زدم و خودم را خالی کردم.
دوستان خوبم سلام فکر نمی کردم پاسخی دریافت کنم از همراهی همه شما متشکرم . مدیر همدری عزیز ممنون.
psy133 حرفاتون خیلی به دلم نشست شما راست می گین گاهی اوقات زمینه بحث ها را خودم به وجود می آرم.روزهایی که از کار بیرون خسته ام یا مشکلی در محل کارم پیش مییاد مثلاً ارباب رجوع های عصبانی و ... وقتی برمی گردم خونه با بچه نق نقو که همش گریه می کنه و مخصوصاً بی خوابی من حوصله حرف زدن با همسرم را ندارم این یکی از دلایل عصبانیت همسرم هستش . در مورد مادر همسرم تا حالا خیلی کم پیش اومده پشت سر مادرشوهرم به همسرم بگم چون اویل نادانسته کاری کردم که باعث شد این بحث ها دنباله دار و باعث کدورت بیش از حدمون بشه . این را مطمئن باشید به پدر و مادر همسرم خیلی احترام می ذارم پدر و مادرش با خود من مشکلی ندارند ولی بیشتر اوقات مادر همسرم یه چیزی می گه چند ساعت جو خونه ما را به هم می ریزه من زندگی ام را همسرم را کوچولوی نازم را دوست دارم من خودم تو محیط آروم بزرگ شدم و چون تصورش را هم نمی کردم زندگی مشترک این جور چیزها را داشته باشه با روبرو شدن با این مسائل جا خالی میکنم.
از اینکه تو خونه چه مقصر من باشم چه اون فقط فقط من باید مقصر شناخته بشم اعصابم به هم میریزه. این هم بگم که همه فامیل می گن که همسر من چقدر قبل از ازدواجمون عصبی بوده همه میکن چطور با این مرد عصبی زندگی می کنی ولی الحق و الانصاف اونجوری نیست که اونا میگن.
RE: بالاخره حرفام را زدم و خودم را خالی کردم.
نگاری عزیز، امیدوارم که زندگی آرومی در انتظارت باشه.
حرفی که زدی خیلی مهمه
«این هم بگم که همه فامیل می گن که همسر من چقدر قبل از ازدواجمون عصبی بوده همه میکن چطور با این مرد عصبی زندگی می کنی ولی الحق و الانصاف اونجوری نیست که اونا میگن. »
من هم این مشکل رو داشتم، من هم فکر می کردم همسرم خیلی عصبیه، چون همه اینو در موردش می گفتن و حتی خودش هم همیشه می گفت. برای همین بیشتر موقع ها بحثمون می شد چون باورش شده بود که خیلی عصبیه و دست خودش نیست!! حتی مادر همسرم هم با عکس العمل هایی که نشون میداد ناخواسته این ویژگی رو درون همسرم بیشتر می کرد. من شروع کردم به عقیده مخالف دادن، جلوی همه می گفتم که همسرم خیلی آروم با مسائل برخورد می کنه و اصلا عصبی نیست، من تعجب می کنم که شما این حرفا رو می زنید، بیشتر هم جلوی همسرم می گفتم و همین باعث شد که کسی این حرف رو نزنه و خود همسرم هم خیلی بهتر از قبل شده، خیلی بیشتر خودشو کنترل می کنه و واقعا با آرامش برخورد می کنه. شما هم سعی کن همین کاری کنی. با این کار هم همسرت رو جلوی دیگران خیلی بالا می بری و هم اعتماد به نفسش رو زیاد می کنی و هم برای اینکه همسرت وجهه خودش رو پیش شما از دست نده سعی می کنه که واقعا آروم برخورد کنه و عصبانی نشه.
امیدوارم موفق باشی عزیزم:72:
RE: بالاخره حرفام را زدم و خودم را خالی کردم.
شاد عزیز
آفرین به شما با این همه تیز هوشی
دوست خوبم شما هم از روش ساد استفاده کنید
RE: بالاخره حرفام را زدم و خودم را خالی کردم.
شاد عزیزم ممنون اتفاقاً من هم مثل شما این حربه را به کار می برم مخصوصاً زن برادر همسرم همیشه این را تکرار می کنه که همسرتون خیلی عصبی بود مشکلی براتون پیش نمی یاد؟ و پاسخ من همیشه همین بوده که هست همسر من اصلاً عصبی نیست و واقعاً هم همینطوره.
خیلی ممنون راهاکارهای شما را عملی می کنم امیدوارم نتیجه خوبی بگیرم.
ولی وقتی مشکلات سایر زن و شوهرها را تو تالار خوندم به خودم و زندگیم بیشتر امیدوار شدم با کمی صبر و حوصله می تونم مشکلم را حل کنم.