احساس ناامیدی شدیدی دارم و حوصله ی هیچ کاری رو ندارم
سلام
من یک پسر ۲۴ ساله هستم . دختری که چند سال باش دوست بودم ازدواج کرده .
یک سال پشت کنکور لیسانس بودم و ۴ سال هم مهدنسی خوندم و یک سالم پشت کنکور ارشد بودم .
مادرم گفته بود همه ی دختر ها از خداشون هست که با یک پسری مثله تو ازدواج کنند اما وایسا کنکور ارشدت رو بده بعدش برات برم خواستگاری .
الان حدود ۳ هفته هست که مامانم داره زنگ می زنه برام خواستگاری . شرایط من رو که می پرسند که سربازی نرفتم و می خوام ارشد بخونم و می خوام چند سال عقد کرده نگه دارم هیچ خانواده ای قبول نمی کنند .
شاید مادرم از یک سری معرف حدود ۲۰ تا شماره گرفته بود که فقط چند تاشون قبول کردند که اونام یک مشکلی داشتند. یک کدوم دخترشون مشکلی توی حرف زدن داشت و اون یکی هم صورت دختره مشکل داشت .
دیگه انگار تا وقتی سربازی نرفتم و کارتمام وقت گیر نیاوردم کسی بم زن نمی ده و منم خیلی توی کفم که زن بگیریم . مادرم قبول کرده دوباره برام بره خواستگاری .
اگه تا اول تابستون کسی شرایطم رو قبول کرده که ارشد رو می خونم اما اگه کسی قبول نکرد می خوام برم سربازی . آخرش اینه که با لیسانس کار مرتبط با درسم گیر نیارم . اونم مهم نیست .
الان ۲۴ سالم هست و نزدیک ۲۵ سالم هست . اگه فقط بخوام سربازی هم برم ۲۷ سالم می شه که سربازی ام رو رفتم و یک کاری مثله کارگری توی یک مغازه رو که اون موقع بم می دهند با اون با یک دختری که باباشم یک شغلی مثله خودم داره و دیپلمه هست دیگه می تونم ازدواج کنم .
اصلا خودمم دوست دارم که زنم تحصیل کرده ی دانشگاهی نباشه و بعدشم خانه دار باشه . همین که بتونم دو سال دیگه برم سر خونه و زندگیم با یک زن نجیب که اهل دانشگاه و کار و ... نباشه برای من خیلی هم خوبه .
اما الان که به این فکر می کنم که باید تا دو سال دیگه صبر کنم تا ازدواج کنم و با اینکه که یک سال پشت کنکور ارشد بودم باید بی خیال ارشد بشم خیلی افسرده می شم . از زندگی ام نا امیدم . درسم تمونم شده اما هنوز پایان نامه ام رو برنداشتم و حال ندارم برم دانشگاه تا یک پایان نامه بردارم . انگار یک شکست خورده هستم . چکار کنم که دوباره به زندگی امید داشته باشم .
الان همش توی خونه نشستم و فقط دارم دعا می کنم که زودتر زمان بگذره و این روزا تموم بشه که شاید یک روزای بهتری هم توی زندگیم بیاد . هیچ تفریحی ندارم هیچی ......