بدجوری گرفتار شدم کمکم کنید
:sad::sad::sad::sad::203::203:
راستش قضیه از اونجایی شروع شد که :
یه دختری بود تو کلاسمون،ترم اول با یکی از پسرامون دوست شد،اینا تو این مدت خیلی همو میخاستن،دست تو دست هم،همش نو کلاس کنار هم مینشستن،طوری شد که کل دانشگاه اینارو به اسم هم میشناختن!!
تا اینکه ترم سوم اینا به هم زدن و دیگه باهم نبودن! منِ دیوانه ام نمیدونم چه خریتی کردم اومدم به این دختره پیشنهادِ دوستی دادم!!!
خلاصه باهم دوست شدیم،و الان تا الان که ترم 6 هستیم باهمیم!حدود یک سال و نیمه!
تو این مدت تو رابطمون بالا و پایین زیاد داشتیم،دعوا زیاد کردیم ولی واقعا همو دوست داشتیم،الآنم داریم!!... اینطوری شد که بعداز یه مدت قرارگذاشتیم باهم بمونیم تا ازدواج کنیم!هردومون قبول کردیم
راستش من پسر جلفی نیستم و اتفاقا خیلی ام مدهبی ام،ولی اون لحظه شیطان رفت تو جلدم!
اون دخترم خداییش دختر خوبیه،خیلی از خصوصیتای خوبُ داره،ولی من بهش بی اعتمادم
من الان فهمیدم که دوس دارم زنم چادری باشه،دوس دارم خانوم باشه،زیاد مو نزاره بیرون...ذاتا دختر مقید و با خدایی باشه نه اینکه به خاطر ((من)) نماز بخونه یا زیارن عاشورا بخونه یا...نمیدونم!!
میدونم اشتباه از منم بوده،و شاید بیشتر اشتباه از من بوده
حالا من مطمعنم که ما به درد هم نمیخوریم،هرچند که اون خیلی به من علاقه داره(آخه خداییش مشکل خاصی ندارم،باایمانم،اهل هیچ چی نیستم،خانواده دارم،تحصیل کردم و ...)... و یه جوری میخوام ای رابطه رو تموم کنم
به نطر شما من چیکار کنم؟خیلی درموندم
با اینکه 3ترم هنوز از درسمون مونده و چشممون به هم میخوره
خواهش میکنم کمکم کنید