-
حسودی به مادرشوهر
سلام به همه ی دوستان
من چند ماهی میشه که عضو این تالار شدم یه مشکلی برام پیش اومده که می خواستم اونو مطرح کنم و شدیدا" نیازمند راهکارهای دوستان هستم
من 26 سالمه و شوهرم 28 سالشه و یه پسر 4 ساله هم داریم
راستش مشکل اصلی من وابستگیه شدید پسرم به مادرشوهرم هستش پسرم وقتی من دانشگاه میرفتم به دنیا اومد به خاطر همین هم مواقعی که دانشگاه میرفتم اون رو پیش مادر شوهرم میذاشتم
بعد از اینکه دانشگاهم تموم شد و سر کار رفتم دوباره مجبور شدم که پسرم رو پیش ایشون بزارم تا نگهش داره پسرم شدیدا" به ایشون وابسته شدن حتی دیگه هر کاری میکنم از هر روشی استفاده میکنم خونه نمیاد و میخواد پیش مادر شوهرم بمونه و فقط شبا موقع خواب به زور خونه میبرمش
دلم واسه ی پسرم یه ذره شده مادرشوهرم هر کاری ازش میخواد انجام میده باورتون میشه حتی بهش یاد داده که هر چیزی که مادرشوهرم میخواد از طریق پسرم به پدرشوهرم یا همسرم انتقال میده خیلی ناراحتم و .....
دیروز که 28 صفر بود مادرشوهرم رفت امام زاده ماهم که خونه ی اونا بودیم پشت سرش انقدر گریه کرد که حتی من که مادرش بودم نتونستم آرومش کنم و زنگ زدم که برگرده
چند بار خواستم که ببرمش مهد کودک ولی همسرم راضی نشده درواقع مادرشوهر و پدرشوهرم نذاشتن
میدونین پسرم بهم چی میگه باور نمیکنین میگه برو برای خودت یه بچه بیار من مال مامان جونمم(مادربزرگش)
دیگه خسته شدم هرچقدر بهش محبت میکنم اسباب بازی براش میخرم فایده ای نداره
تورو خدا کمکم کنین
-
سلام من هم تازه عضو شدم. یه سوال دارم ازت اگه همین وابستگی رو پسرت به مادر خودت داشت ناراحت میشدی یا خوشحال؟ اگه خوشحال میشدی پس بدون داری الکی حساسیت به خرج میدی. خب شما چون شرایطتت اقتضا میکرده باید بچه رو یه جای مطمئن میذاشتی دیگه. الان هم مطمئن باش مادرشوهرت انقدر خوب از بچه ات نگهداری کرده که بچه بهش وابسته شده پس باید ممنون باشی ازش. اصلا هم نگران نباش بچه به مرور زمان که مفهوم مادر و پدر قشنگ براش جا بیفته میاد سمت خودت. ندیدی بچه هایی که اصلا پیش یه نفر دیگه بزرگ شدن آخرسر دنبال پدر مادر خودشون میگردن؟!
-
سحر جان،
مشکل بزرگی که این وسط هست اینه که پسر شما داره با تربیت یک نسل گذشته بزرگ می شه که درست نیست.
مادربزرگ و پدربزرگ و محبتشون و حضورشون تو زندگی هر کدوم از ما نعمت بزرگی هست.
اما بچه باید زیر نظر پدر مادر و با سیستم و نیازهای امروزی تربیت بشه.
بهتر هست که مدتی روی این مساله زوم کنید و با همسرتون صحبت کنید که دیگه وقتش هست بچه به مهد کودک و کودکستان بره.
در جمع بچه های مشابه خودش و با روش اصولی بزرگ و تربیت بشه.
بگو که مادر پدر شما هم خسته هستند و درست نیست که بعد از تربیت و بزرگ کردن شما، حالا هم تو این سن که می خوان آرامش داشته باشند، بچه ما را نگهداری کنند.
از این که توی سن حساس بچه و زمانی که توی مهد ممکن بود بیماری های مختلف بگیره، خودش را نمی تونست خوب اداره کنه،
خیلی از کارهای شخصیش را نمی تونست انجام بده،
نمی دونست چی خورده یا نخورده، کی اذیتش کرده، کی کتکش زده و ... کلا زمانی که بچه خیلی ناتوان تر بود،
مادرشوهر ازش نگهداری کرد و شما لازم نبود بچه را بگذارید مهد همیشه تشکر کن. راجع بهش صحبت کن و بذار بدونن که قدرشناسی و متوجه لطف بزرگشون هستی.
همین که اون خانم می خواد تا مسجد بره این بچه گریه می کنه و مانعش می شه درست نیست.
بالاخره مادربزرگ هم در سن خودش نیازها و کارهایی داره و نمی تونه پشت سر یک بچه 4 ساله بدوئه.
مثالی که زدید (مادربزرگ از بچه به عنوان واسطه رساندن خواسته هاش به پدربزرگ و پدر بچه استفاده می کنه) برای تربیت بچه درست نیست و ....
اما شما اگر می خواهی شوهر و مادرشوهرت را قانع کنی، باید با سیاست وارد بشی.
البته دروغی هم نگفتی. فقط همه دلایل را لازم نیست بگی.
سعی کن آروم آروم قانعشون کنی که از بهار می خوام بچه بره مهد.
توی سایتها و کتابها ببین تاثیر آموزش و مهد رفتن ... روی بچه چی هست و ... همونها را برای شوهرت غیرمستقیم بیان کن.
که به این دلیل و اون دلیل فکر می کنم لازمه بفرستیمش مهد.
بچه را هم در منگنه و فشار انتخاب نذارید. کی را دوست داری و مامان بزرگ را دوست داری یا مامان را و ... کلا بچه را وارد بازی خودتون نکنید.
-
سلام خانمی من این حس شما رو درک می کنم ....
تنها راهش اینه که به مرور اونا رو دور کنی از فرزندت....مثلا یه روز به هوای این که ببریش شهر بازی (فضاهای سر بسته)....فرداش ببرینش از این هایپر مارکتها که بچها رو سوار ماشین های خرید می کنن و اونجا کمتر خرید کنید بیشتر هدف بچه یاشه که بش خوش بگذره.....بدارید بفهمه که چه قدر با شما بش بیشتر خوش می گدره....یا ببریدش تو روز خانه اسباب بازی و کنارش بمونید و تشویقش کنید....بعد کم کم می فهمه که چه قدر با بچها باشه براش بهتره......
باید فقط از خود مادر همسرتون کمک بگیرید برای این کار....
اگه الان هم در حال درس خوندنی به نطرم مرخصی بگیر یا هر کار دیگری که لازمه بجه مهم تره....من هم این مشکل رو داشتم با خانواده خودم ولی اونا من رو درک می کردن و با من همکاری کردن....
-
دوستان خیلی خوب راهنمایی کردن به نظر منم سعی کن زمانهایی که باهاش هستی موثر و مفید باشه براش برنامه تربیتی بذار و آموزش و سرگرمی کار کن. کلا وقتی که وقت داری خودتو بهش اختصاص بده. منم دخترمو پیش مادرم میذارم ولی وقتی از سرکار میام هر چقدرم خسته باشم مثل اون 2ساله می شم و بازی می کنم. هر چند ظاهرا زیاد بهم وابسته نیست ولی گاهی که میرم مسافرت و اون می مونه خیلی بی تابی می کنه.
به نظرم وقتشه بذاری مهد. واسه 3 سال به بعد محیط مهد مناسبه.
-
سلام... تلاش کنید ایشان را به تفریحات مفرح ببرید و خصوصا بدون اینکه به نحوی حساسیت خود را نسبت به مادرشوهرتان به فرزندتان القا کنید به آرامی خاطرات شیرینی از خود در ذهنیت فرزندتان ایجاد کنید...کم کم با افزایش سن فرزندتان به جایگاه واقعی شما احترام خواهد گذاشت. محبت فرزندتان به مادر شوهر موازی با محبت او به خود بدانید نه منافی :310:
-
سلام منم با نظرات دوستانم موافقم .عزیزم زمان همه چیزو درست میکنه و زمانی که فرزندتون پا به مهد یا مدرسه بذاره بیشتر به درک پدر و مادر و نیاز به اونها میرسه و به صورت خودکار سمت شما میاد.سعی کنید تا میتونید توی خیلی از فعالیتها همراهیش کنین مثل تفریح پارک بازی نقاشی ازین چیزا
ببخش گلم خیلی راه حل های خوبی ندادم آخه هنوز نی نی ندارم:43:
-
با سلام خدمت همه ی دوستان
از راهکارهای عزیزان تشکر میکنم
باید خدمتتان عرض کنم که مادرشوهر من 45 سالشونه و پدرشوهرم هم 50 ساله یعنی انقدرا هم مسن نیستن
راستش وقتی میبینم که پسرم وقتی گریه میکنی مستقیم میره بغل مادربزرگش دلم آشوب میشه وقتی پدر بزرگش با یه حالت غرور بهش میگه که مادرت اونجا نشسته مگه مامانت(مادربزرگش) ایشونه مگه خیلی عصبی میشم
میدونم اونام خیلی دوسش دارن ولی نمیدونم چرا خیلی به طرف خودشون بچه رو سوق میدن حتی بعضی وقتا کارایی رو میکنن که بچه از من دلزده میشه
راستش منم خیلی براش اسباب بازی میگیرم باهاش بازی میکنم هرکاری میکنم ولی بازم هیچ اثری نداره
همونطور که همسرم خیلی بهشون وابسته هستش و هر کاری ازش بخوان براشون انجام میده
نمیدونم به بن بست رسیدم شاید چون تو زندگیم خیلی احساس تنهایی میکنم رو این موضوع حساس شدم
-
عزیزم اومدم بگم که اصلا نگران نباش یکی از دوستانم دقیقا مشکل شما رو داشت حتی شاید شدید تر از شما بچه وابسته مادربزرگ بود مخصوصا هم که بچه دومو به دنیا اورد و به نظر میرسید که بچه اولش دیگه کلا بریده از پدر و مادر . البته بچه دوم هم نسبت به مادر خودش اینجوری شده بود چون پزشک بود و مجبور بود این بچه رو هم به مادر خودش بسپاره( خوب اینم از معضلات کار کردن خانمهاس دیگه ) ولی الان که بچه ها بزرگتر شدن و به مدرسه میرن مشکلشون خود به خود حل شده ودیگه هیچکدوم حاضر نیستن خونه مادر بزرگ بمونن . مادر شوهر و پدر شوهر شما خیلی مهربونن شمام به جای حسادت بهتره بیشتر قدرشونو بدونید و بهشون محبت کنید شما بخصوص اگه شاغل باشید خیلی بهشون احتیاج پیدا میکنید هر مادرشوهری اینکارو نمیکنه عزیزم قدرشو بدون . میدونی اگه اونا اینکارو نمیکردن چقدر برای خودت و بچه ات سخت بود و چقدر باید هزینه میکردی یا بچه تو به دست یه غریبه باید میسپردی ؟یا بیخیال شغلت میشدی؟
-
سلام دوست عزیز.
به نظر من سعی کن الان که فرزندت به سن 4 سالگی رسیده طبق گفته دوستان همسرتو راضی کنی که بفرستیش مهد و به همسرت بگو که اگه این وابستگی حل نشه بعدا موقع رفتن بچه اتون به مدرسه با مشکل مواجه خواهید شد. هم شما و هم مادرشوهرت. به همسرت بگو پس هم به خاطر مادرشوهرت و هم به خاطر بچه ات بهتره این وابستگی دوطرفه کم کم کم رنگتر بشه.
حالا اگه همسرت باز مانع رفتن کودکتون به مهد شد، الان سن شیطنت و بازی کردن بچه شماست. سعی کنید بیشتر باهاش باشی و بازیهایی که دوست داره و جدیده و مادرشوهرت نمیتونه باهاش انجام بده، انجام بدی.
براش سی دی های کارتون بخر و بگو اگه بیای خونه برات باز میکنم ببینی.
براش قصه بخون و باهاش بازیهای انگشتی بکن (مثلا یه قصه رو با بازی انگشتی بهش توضیح بده) .
براش بازیهای فکری و جذاب بخر تا ساعت ها بسینه و تو خونه خودتون بازی کنه و اگه خواست بره پیش مادرشوهرت کاری کن بدونه اگه بره اونجا دیگه نمیتونه از این بازی ها استفاده کنه.
باهاش گل کوچیک بازی کن.
اونقدر این موارد رو انجام بده که وقتی ازش دور میشی دلتنگت بشه تا وقتی میای خونه برات پرپر بزنه.
اینجوری کم کم کودکت به خودت عادت میکنه.
- - - Updated - - -
برای اینکه بچه ات رو بکشونی سمت خودت باید یه کم از خودت بزنی . یعنی وقتی میای خونه دیگه خستگی رو بذاری کنار و با بچه ات باشی.
- - - Updated - - -
کاری کن خونه خودتون حوصله اش سر نره که بخواد بره پیش مادرشوهرت. متاسفانه محبت کم مادری باعث این وابستگی شده و شما به جای حسودی به مادرشوهرتون از خودتون گله مند باشید.