-
بدبینی شدید
با سلام
دوستان من یه دختر 27 سالم که الان 4 ماهه ازدواج کردم . با همسرم دوست بودم . شغل هر دوتامون خوبه . از هیچ لحاظی مشکلی باهم نداریم . اما من شدیدا بد بینم . مثلا خانواده همسرم خیلی خوب و مهربونن اما اونا هروقت کاری برام میکنن من فکر میکنم به خاطر اینه که خودشونو تو چشم همسرم خوب نشون بدن. واسه همین حسابی با همسرم بحث میکنم . البته همسرم بسیار آدم آرومیه و تاحالا ندیدم عصبانی بشه اما بر عکس من خیلی عصبیم و بدبین . نمیدونم چیکار کنم. اگه من انقدر بدبین نباشم زندگیم بهشت میشه .
- - - Updated - - -
چرا بهم جواب نمیدین بچه ها؟ :47::47::47:
- - - Updated - - -
حتما موضوع باید خیانت و طلاق و بد بختی باشه که جواب بدین؟
-
با اون جمله اخرت که نوشتی نشون دادی به اعضای این انجمن هم بدبینی
-
من که میگم بدبینم . به جای انتقاد لطفا کمکم کنین . من اون قدرها هم بد نیستم
- - - Updated - - -
:47:
- - - Updated - - -
:54:
- - - Updated - - -
مرسی از اینهمه کمک . به عنوان اولین پستی که اینجا گذاشتم واقعا سورپرایز شدم از استقبالتون .
-
سلام گلبرگ جان
تبریک به خاطر ازدواجت :72:
کنترل فکرت رو به دست بگیر،یعنی تا ذهنت میخواد به چیزهای بد فکر کنه هرجایی که هستی جسارت کن سریع فکرت رو عوض کن،در واقع مچ فکرت رو بگیر
شما داشته های به این خوبی داری خدارو شکر،پس شاکر باش سعی کن روحت رو آروم کنی،یکی از راهای آروم شدن به نظر من اینه که ارتباطت رو با خدا قوی کنی،دیدی بعضی از آدمها چنان توکلی به خدا دارن که از وجودشون آرامش میباره و میتونن به دیگران هم انتقال بدن؟؟؟؟؟شما هم اگه فکرت رو کنترل کنی و ارتباطت رو با خدا قوی کنی زود عصبی نمیشی و از کوره در نمیری و تا فکر منفی که عامل بدبینی هست میاد سراغت سریع یادت میاد قضاوت کردن دیگران کار اشتباهی هست،برای مثال آدم همسرشو دوست داره بنابراین سعی میکنه لباساها و چیزهایی که اون دوست داره رو بپوشه و انجام بده،حالا خدا که خالق اون آدم هستش رو اگه دوست داشته باشه و رضایت خدا هم براش مهم باشه به افکار منفیش خاتمه میده و از حرفها و کارهای دیگران نظر سوء برداشت نمیکنه،یکم زمان میبره ولی باور کن نتیجه میده الان روحت به خاطر افکار منفی خودت عذاب میکشه. به خودت کمک کن زیاد توی همه چیز ریز نشی و هر رفتار و برخوردی رو تحلیل نکنی تا کم کم به آرامش برسی ،از هر کاری دیگران برات انجام میدن اول از همه به چیزها و جنبه های خوبش فکر کن کم کم برات لذت بخش میشه همه چیز رو راحت و قشنگ تر ببینی،زندگی به اندازه ی کافی سخت،بعضی از آدمها هم باعث رنجش بقیه میشن اما شما با افکاری که میتونی کنترلش کنی زندگی رو به خودت سخت نکن،و همینطور باعث رنجش همسرت نشو،الان میگی همسر آروم و با گذشتی داری اما اگه مدام با رفتار و عصبانیتت برنجونیش صبرش هم تموم میشه حالا بشین با خودت فکر کن ارزش داره همسر خوب و زندگیه خوبت رو از دست بدی به خاطر افکاری که خودت رو هم آزار میده و تازه کنترلش هم دست خودت هست؟؟؟
انشاالله زندگیت همون بهشتی که گفتی میشه مطمئن باش فقط باید روی خودت کار کنی
-
واقعا ممنون که جوابمو دادین . من خیلی سعی میکنم که بد بین نباشم . اما اتفاقاتی که تو زندگی گذشتم برام پیش اومده باعث این بدبینی شده . من خیلی دختر شادی بودم پر از انرژی . الانم سعی میکنم باشم اما مثلا 2 روز خوبم اما روز سوم دوباره اون حالت بد میاد سراغم .
- - - Updated - - -
خیلی سعی میکنم خوش بین باشم اما انقدر قبلا خوشبین بودم و بد دیدم دیگه واسم خیلی سخته . من دختر خیلی تنهاییم . و همین بدبینی منو تنها گذاشته چون نمیتونم با کسی رابطه ی سالم داشته باشم . الان مثلا من خواهر ندارم خواهرشوهرام خیلی خوبن از خدامه باهاشون صمیمی تر شم . اوونا هم از روز اول گفتن تو خواهرمایی اما من تا میام باهاشون صمیمی شم بدبینی میاد سراغم و نمیذاره . وقتی پیششونم کلی باهاشون خوبم همه کاری براشون میکنم اما تو خونه همش پشتشون بد میگم
- - - Updated - - -
در باطنم باهاشون بد نیستم اما فکرای بدی که میکنم باعث میشه عصبانی شم و اون حرفارو بزنم. فکر کنم شوهرم در باطن خودش فکر میکنه من متظاهرم
-
گلبرگ عزیز
من نمیپرسم گذشته چی بهت گذشته،حتما سخت بوده ولی اگه نگذری از گذشته و در واقع گذشت نکنی حال و آینده ات رو نابود میکنی دقیقا با همون گذشته ای که ازش فقط یه خاطره (خوب،بد،درس عبرت،تجربه یا ...)مونده.اگه تلاشت بی نتیجه است چون نمیگذری از گذشته و چیزهایی که باعث رنجشت شده،به کارها و چیزهایی که دوست داری بها بده،کتابهای مفید مطالعه کن،کلاس ورزش برو خیلی تاثیر خوبی داره،با همسرت سفر برو ،باهاش صحبت کن،به نظرم برای یه انسان هیچی به اندازه ی صحبت کردن با کسی که میفهمش لذت بخش نیست،شما که خداروشکر همسر خوبی داری پس قدردان باش و از گذشته ات بگذر
-
مشکل اینجاست که از صحبت کردن راجب احساسات درونیم با همسرم میترسم . مثلا بیشتر دلیل پرخاشگری من نسبت به همسرم به خاطر مهربونیای خانوادش به این خاطره که خانواده ی من حتی ذره ای از محبتی که خانواده ی همسرم به من میکنن رو به همسرم نمیکنن و این خیلی منو عذاب میده . اما هیچوقت نمیتونم این موضوع رو بهش بگم