با سلام
من نزديك به ٥سال با يه پسرى دوست بودم كه دوستم داشت.نمى گم دوستش داشتم كه نمى دونم
ما تو اين دوران ٧ بار همو ديده بوديم،چون بعد ٦ماه از دوستيمون اون رفت با خانواده اش خارج كشور بعد ٢سال خانوادش امدن خاستگارى اول و بعد از راضى شدن خانواده ام ما نامزد كرديم
بعد از مدتى ما هم رفتيم
حالا كه امديم پسر خوبي بود ولى همه چيز را به مامانش گزارش ميداد مي خواستيم بريم بيرون مي گفت تا اينكه الان چه غذايى مخوايم بخوريم و كلا ادم بيخيالى بود خانوادش تحصيل كرده بودن در ظاهر ولى در باطن هيچي نمى دونستن از فرهنگ و با حرفاشون ناراحتم مي كردم خودشم حتي كوچكترين اداب غدا خوردنو رعايت نمى كرد
مى گفتم همه چي رو نگو ميگفت چشم اما دريغ از انجام دادن همه كاراش همين بود يعنى فقط ميگفت چشم اما دريغ از انجامو اين رفتاراش ناراحتم مي كرد،ولي ميديم دوستم داره و ادم عصبي وبداخلاقى نيست و با من مونده اهل خيانت نيستومي گفتم درستش ميكنم
اما اون همه چيش خانوادش بود در عمل و در حرف من
همين عصبيم ميكرد ولي خيلى دوستم داشت و رفتارش با من خيلى خوب بود
تا اين كه يه روز دعوا كرديم و رفت ديگه هم نه زنگي زد نه چيزي فقط گاهى يه چيزهاى مسخره اى مثل جوك برام تكس مي كنه خانوادم زنگ زدن گفتن بياين با هم حرف بزنيم مادرش گفت باشه فعلا كار دارم و ديگه زنگ نزد ما هم بعد سه هفته حلقه نامزدى را دادم خواهرم برد داد كه برادر نامزدم خانه بود و گرفت و اونا حتى زنگ هم نزدن خودش هم باز از همون مطالب مسخرش فرستاد و حتى حلقه ما را هم پس ندادن نميفهمم كاراشونو
كمكم كنين من هنوز تو شوك اينم چرا اينطورى شد؟اون كه بى من ميمورد يه دفعه چش شد؟