+خواهش می کنم کمکم کنید...
سلام
دوستان یک اتفاقی برایم افتاده که نمی دانم چه کار باید بکنم! اصلا نمی دانم! خیلی احساس بد بختی و درماندگی می کنم! عاجزانه تقاضا می کنم یک راهی پیش پایم بگذارید تا دیر نشده...
اما موضوع؛
چهار یا پنج سال پیش از لحاظ روحی به شدت بیمار شدم و دچار توهم شده بودم. همه مردهایی که دور و برم بودند را دشمن می دیدم و فکر می کردم مردهای بدی هستند و همگی قصد تعرض و تجاوز به من را دارند. صحبتها و افعال بسیار رکیک و زشت می دیدم و می شنیدم. آنقدر تحت فشار روحی بودم از توهمات خودم که به هر دری می زدم برای نجات خودم. هرکس را می دیدم، همانطور تصورش می کردم. خانواده ام را هم دشمن می دانستم. (حالا چرا؟ خوب بیمار بودم.) از سر ناچاری توهماتم را در دفتری نوشتم تا کمی سبک شوم. نهایتا با اصرار مادرم پیش مشاور و از آنجا نزد پزشک متخصص اعصاب رفتم و 2 سالی با دارو تحت درمان بودم تا کاملا بهبود یافتم. در مدت بیماری ام خیلی عذاب کشیده بودم، نوشته هایم را در دفتر چسب زدم تا هرگز فراموش نکنم بیماری چقدر سخت است و قدر سلامتی را بدانم.
مدتی است که ازدواج کرده ام و دیروز از سر بدبختی من، همسرم آن دفتر را پیدا کرده و همه را خوانده است. حالا فکر می کند آن نوشته ها خاطرات گذشته من است! و من دختری هستم که در یک محل کثیف کار می کردم و مورد تعرض بودم. متاسفانه اسم خیلی از همکارانم را آنجا نوشته بودم.
شوهرم تهدید کرده که می خواهد از تمام نوشته هایم کپی بگیرد و بین فامیل پخش کند، بیاید محل کارم و آنهایی که نامشان آنجا بوده را پیدا کند و بازخواست کند و نهایتا نوشته ها را به دادگاه ببرد و از من شکایت کند...
می دانید چه افتضاحی می شود؟ جبران ناپذیر...
دیشب فقط به فکرم رسید که بگویم من قصد نوشتن یک داستان را داشتم و اینها پاره ای از داستان من است...
اما نمی دانم باور می کند یا نه (همسرم تحصیلکرده و اجتماع دیده است و الان 37 سالش است.)
حالا باید چکار کنم؟
اگر تهدیداتش را عملی کند، چه کار کنم؟
چطور به خودش بفهمانم که همسرت و محیط کارش و اطرافیانش بد نبوده اند، آن نوشته ها فقط زاییده ذهن و خیال و تصورات است؟
خواهش می کنم تا دیر نشده راهنماییم کنید.
RE: خواهش می کنم کمکم کنید...
پرونده پزشکیتون رو به همسرتون نشون بدید و آدرس و نام و نشانی دکتر متخصصتون رو هم در اختیارش قرار بدید از خانوادتون هم کمک بگیرید بیشتر از این دروغ نگید چون بیشتر مواقع بیماری های روحی و روانی بعد از زایمان و در شرایط بحرانی و سخت زندگی در خانم ها مجدد ظاهر میشه یکبار دروغ گفتید نتیجه اش رو دارید می بینید بیشتر از این اشتباه نکنید همه چیز رو به همسرتون بگید حداقلش فضاحتش از اینی که هست بیشتر نمیشه اول تصمیم بگیر که باهاش درمیون بذاری بعد یکم در مورد خصوصیات اخلاقی و فرهنگی همسرت و خودت بیشتر توضیح بده تا بشه یه راه معقولتر و راحتتری پیشنهاد بکنم
در پناه حق
RE: خواهش می کنم کمکم کنید...
سلام.
عجب داستانی.
شما همه اینایی که نوشتید به همسرتونم گفتید.
مگه نمیگید تحصیلکرده و اجتماعیه پس باید معقول عمل کنه.از طرفی گذشته پزشکی شما اثبات حرفاتونه.مگر اینکه بیماری سابقتونو بهش نگفته باشید.
RE: خواهش می کنم کمکم کنید...
ممنون دوستان
من در مورد بیماری ام چیزی به او نگفته بودم. چون قبل از ازدواجم پزشکم گفت که دیگر مشکلی نداری و لازم به مصرف دارو نیستی.
در مورد گفتن موضوع بیماری یک مشکل هست و آن اینکه این موضوع را تا آخر عمر به رخم خواهد کشید و سوء استفاده خواهد کرد و از این به بعد هرچه بگویم، خواهد گفت که تو بیمار هستی (از این بابت مطمئن هستم.)
RE: خواهش می کنم کمکم کنید...
خوب عزیزم اینکه به شما بگه بیمار هستین بهتره یا نسبت های دیگه به شما بده؟؟ یعنی شما حاضرین در موردتون بدترین فکر ممکن رو بکنه؟ میدونید این قضیه علاوه بر اینکه باعث آزار شما می شه همسرتون رو خرد می کنه؟ اگه بخواین بگین که داشتین داستان می نوشتین فکر می کنید مشکلتون حل می شه؟ اون وقت همسرتون می گه این چه فکراییه که توی سرته و حتما از همچین مسائلی خوشت میومده که توی داستانت اوردی!
به هیچ وجه دروغ نگو...
RE: خواهش می کنم کمکم کنید...
خانم اینجا خانواده و ابروی خانوادگیتون هم هست حتما با مادرتون صحبت کنید تا یه راهی پیش پاتون بذارن
در پناه حق
RE: خواهش می کنم کمکم کنید...
شما بايد حقيقتو به همسرتون بگيد يا اگه لازم شد با هم پيش مشاوري كه قبلاً ميرفتي بريدتا با شوهرتون صحبت كنه و در مورد بيماريتون توضيح بده .شوهرتون واقعيت رو بدونه خيلي بهتره تا اينكه فكر ديگه اي در مورد شما كنه.
RE: خواهش می کنم کمکم کنید...
یعنی همسرتون بهتون اطمینان نداره
خدایا کمکشوکن
RE: خواهش می کنم کمکم کنید...
بهترین راه گفتن حقیقت است
اما طوری بگید که لطمه نبیند
منظورم اینه که کمی زیرکی به خرج بدید
RE: خواهش می کنم کمکم کنید...
سلام mohat
به جمع دوستان خوش امدید
شما بایدخونسردی خودتون را حفظ کنید.طلا که پاکه چه منتش به خاکه!
به نظرم اگر فعلا نسبت به تصورات دهنی ایشون واکنش شدید و دفاعی انجام ندید بهتر باشه . با ارامش براشون توضیح بدید و مدارک پزشکیتون رو نشون بدید و ازش بخواهید تحقیق کنه و شماحتما این فرصت رابهش بدید.
بعد از گذشت یه مدت با قاطعیت اعلام کنید خدارا شاکرید که بیماری شما بهبود یافته و ایشون یعنی همسرتون مختارند که انتخاب کنند .و حال که از گذشته شما که ربطی به الان و حال حاضرشما ندارد با خبر شدند تصمیم بگیرندکه بد بینی و سوءظن را کنار می گذارند و ادامه می دن یا اون سوءظن ها را وارد لحظات کنونی زندگیتان می کنن که این می تونه ارامش و خوشبختی رو از یک زندگی بگیره و شما طالب این زندگی که اعتماد درش نیست نیستید . و ایشون باید تکلیف شما را روشن کند.
به نظر من شما نباید ضعف نشون بدید . بیماری یک ضعف نیست. و الهی شکر درمان شده و دکتر نیز گواه این جریان است.
ببین اگر موافقت می کنن حتما به یک راونشناس مراجعه کنید .
ارزو می کنم شوهرتون بتونه این قضیه رو هضم کند و بپذیرد و بتونید کنار هم یک عمر با اعتماد و اطمینان یه زندگی شیرین و قشنگ داشته باشید . در هر صورت با هر انتخابی که همسرتون کردن امید وارم شاد و خوشبخت باشی!