سلام روزن
خوش اومدی به كلبه همدردی و میان اعضای صمیمی آن.
وقتی می خوانم نوشته هایت را، :
نوشته هایی كه در نیمه شبی چنین اندوهگین در فضای ناشناخته و مجازی منتشر می شود، جایی كه مطمئن نیستی كه چه كسانی می خوانند و چه بازخوردهایی می دهند.
متوجه می شوم كه احساس نامطلوبی به شدت گلویت را می فشارد.
وای از این احساس؛
كه گاه چنین به اوج می كشناند ما را ، نقطه بی وزنی عشق. آنجا كه یك لحظه اش بالاتر و والاتر از كل هستی می بینیم.
و گاه ما را به پائین می كشاند. بغض در گلو مانده و اشكهای خشكیده در چشمانمان.
و این بی كفایتی احساس، همیشه دردسر ساز ماست
ای كاش این عقلمان دست كودك احساسمان را در این پستی و بلندیهای پیچیده آدمی رها نمی كرد.
كه نه شاهد خنده مستانه او و نه افتادن و شكستن او بودیم.
ای كاش عقلمان دست احساس را می گرفت و در مسیر خواسته هایش و تحت كنترل به ارضاء می رساند. حتی به اوج عشق. لیكن هرگز رهایش نمی كرد تا به هر كجایی به طور خودكار كشیده شود.
آری سختی ها را عقل ما درك می كند وقتی كه احساسمان در هم می شكند.
باید كه عقل پا در میانی كند.
و احساس را دست بگیرد. نه برای همیشه ، بلكه تا آن وقتی كه احساس از كودكی به در آید. و به راحتی با هركسی كه شكلات و لبخند مهمانش می كند، نرود، به دخترك احساس باید گفت كه زیورالات قیمتی خود را با هیچ لواشك خوشمزده ای عوض نكن.
تو می توانی خود به انتخاب خود و بر اساس مدیریت فكر خود،لذت هر لواشكی را بچشی و بچشانی ، چون تو غنی هستی، و بی نیاز. چون سرمایه داری....
آری وقتی كودك احساس، سرمایه خود را به راحتی و با قیمتی اندكی به دیگران می سپارد، دنیا با همه فراخی،و روز با همه روشنایی اش،برایمان تنگ و تاریك بدون روزن می شود.
اما كودك احساس ،باز هم می تواند سر در آغوش عقل غمخوار بگذارد.
هیچ وقت دیر نیست كه این كودك را بازنوازی كنیم.
اكنون وقت آنست كه خودمان و با منطقمان ،این كودك احساس را بازنوازی كنیم. لمس كنیم، و در او زمزمه های امیدوارانه و انرژی بخش زمزمه كنیم.
چرا دوباره سرزنشش كنیم.
و حرفهای مایوسانه به او بزنیم
چرا با سرزنش او را باز هم بیازاریم.
حالا كه این كودك احساس اذیت شده است، انصاف نیست كه خودمان نیز برایش مرثیه بخواینم و اشكش را باز در آوریم.
بیاییم كودك احساس را در آغوش كشیم و معذرت بخواهیم از او كه :با بی توجهی او را رها كردیم و پرتگاه را نه به او نشان دادیم و نه حفاظ گذاشتیم ، و نه دستش را گرفتیم.
اما اكنون او را در آغوش می گیرم. نه زندانی می كنیم ، نه ....
بلكه به او می آموزیم كه ارزشش چیست و این كودك احساس باید چگونه انتخاب كند كسی را كه ارزشش را دارد.
آری اینجا دیگر دنیا بزرگ و نورانی است.
نیازی به هیچ روزنه ای نیست ، چه باشد چه نباشد.
چون هوای آزاد همه جا را پر كرده است و كودك احساسمان لبخند زنان در دامان منطق و عقل آرام گرفته است. و لبخند شادی و امید بر لبانش نشته است.
دیگر احساسمان بهانه هیچ كس و هیچ جایی را نمی گیرد. او می داند كه بی نیاز و رها است. و هر وقت بخواهد می تواند نیازهایش را در سایه مدیریت منطق و عقل پاسخ گوید.