-
خیانت گذشت اما من کیستم؟
با سلام .زنی 29 ساله هستم.مدت 6 سال ازدواج کردم.چند ماهی هم دوست با همسرم دوست بودم.توی این 6 سال 2 بار خیانت همسرم واسم رو شد نمی دونم شاید بیشتر هم بوده ومن خبر نداشتم.آخرین بار سال پیش همین موقع ها بود و من حامله بودم.نمی تونم بگم چقدر زجر کشیدم چون فکر کردن به اون زمان حالم رو بد می کنه.اما فقط بگم که شوهرم با من کاری می کرد که فکر کنم کسی بادشمنشم نکنه.همیشه تنها بودم و اون با یکی دیگه .من داشتم دوران بارداریمو می گذروندم اون با وقاحت جلوی من اس ام اس بازی با اون میکرد.اینکه تموم شد خودم توش دخالت داشتم با دختره صحبت کردم اونو آگاه کردم که شوهرم چقدر بهش دروغ گفته اونم به من گفت شوهرت گولم زده و..........اما الان من کیم.هوای پاییز منو یاد اون زمان ها می اندازه.البته تنها وجود پسرم هست که بهم انرژی می دهد و از خدا از این بابت ممنونم.اما من خیلی عوض شدم.ایمانم کم شده ببخشید اما از دست خدا ناراحتم.می دونم ما خودمون این انتخاب ها رو می کنیم اما من آگاهی الان رو نداشتم.همسرم تو دوران دوستیمون 100 درصد متفاوت بود.سال آخر فوق لیسانسم دوست دارم ادامه تحصصیل بدم پسرم رو خوشبخت و مرد بار بیارم .اما همسرم تو زندگیم تو مه قرار داره نمی دونم دوستش دارم .نمی دونم دوباره خیانت می کنه و من چی می شم.می ترسم از آیندم.واسه پسرم دلم می سوزه .اضطراب های دوران بارداریم باعث شده پسرم بیقرار باشه.مثل یه انسان تو گردبادم.سردرگمم.می خندم با دوستام رابطه دارم.حتی با همسرم هم می گیم و می خندیم.ام انگار یه فرزانه دیگه هم هست که می خواد همسرش بمیره و ازش متنفره.رویاهاش با پسرش شروع و تموم می شه.اون فرزانه دوست داره همسرش رو بزنه دوست داره عذاب هایی که کشیه همسرشم بچشه.اما جلوی همسرم خودمو شاد می گیرم و اصلا فیلم نیست اما.چی بگم نمی دونم من کیم؟لطفا کمکم کنید تا مانعی رو که جلوی دیدم رو گرفتن بر دارم.
-
سلام عزیزم:72: تاپیک ات رو خوندم و خیلی ناراحت شدم .
شوهرتون خودش اون دختره رو نخواست و یا اون خانم خودش با توجه به حرفهای شما از زندگی تون رفت کنار؟
بحتون حق میدم واقعا مشکلات زیادی رو تحمل میکنید.:72::72:
-
سلام دوست عزیز
واقعا که با خوندن نوشته هات ناراحت شدم خانومی چون کاملا حست رو درک میکنم
وقتی که یه خانوم خیانت می بینه دیگه نمی تونه هیچوقت اون حس قبل رو به همسرش داشته باشه
ولی آقایون این رو درک نمیکنن و برخی میگن که جبران میکنن یا دیگه خیانت نمیکنن
اما غافلن از اینکه وقتی قلب خانومشون با خیانت ترک برداشت دیگه نمیشه مثل اولش کرد
عزیزم شما الان به فرزند داری خیلی خوبه که وجودش انرژی میگیری
به مرور زمان همه چیز بهتر میشه خانومی نمیگم مثل اول میشه اما زمان خیلی چیزهارو حل میکنه
انشالله که همسرتون هم قدر گذشت شمارو بدونن و سعی کنن حس اعتماد رو به شما برگردونن
امیدوارم که تو زندگیت به آرامش و خوشبختی و اعتماد برسی خانومی
-
عزیزم تو همون فرزانه هستی که همیشه بودی، فداکار، مهربون، شاد و .... اما اما این همسرت هست که به خودش با شکستن تعهدش آسیب زده و چون یک طرف این تعهد هم شما بودید ترکش هاش شما رو گرفته. برای التیام اون ترکش ها اول لازمه اولویت های زندگیت رو مشخص کنی. خودت و هویتت رو یکبار دیگه تعریف کنی. 1-وجود شما و هویت شما شامل چه پارامترهایی هست و 2- کدوم قسمتش از این ترکش ها آسیب دیده و3- چطور میشه اونها رو دوباره احیا کرد؟ در پاسخ این سه سوال فقط بر ظرفیتها و تواناییهای خودت باید تکیه کنی.
-
دوست عزیز واقعا از نوشته هاتون ناراحت شدم و کاملا بهتون حق میدم :54:
دوران بسیار سختی گذروندید خصوصا در بارداری که زن نیاز به توجه و مراقبت همسرش داره:47:
درسته من مجردم ولی واقعا یکی از دلایلی که به ازدواج بدبینم همین خیانتایی که می بینم
یه سوال دارم و اینه که خیانت همسرتونو به روش آوردین و باهاش در این مورد صحبت کردید یا نه؟
به نظر من حتما نزد مشاور برید و در مورد حستون صحبت کنید و اگه لازم بود حتما ناراحتی و حستونو با همسرتون هم در میون بذارید
این اشتباهی از سمت ایشون بوده و باید بدونه که ناراحتید
و البته تا جایی که فهمیدم شما هم خانم حساسی هستید که به راحتی نمی تونید از کنار این مسائل رد بشید
شما الان مادر هستید و نقش بزرگی در تربیت فرزندتون دارید نذارید خلا عاطفی که قبلا از شوهرتون داشتید روی تربیت فرزندتون تاثیر بذاره
بازم برات آرزوی موفقیت دارم
دوست دارم اگر پیش مشاور رفتی بیای و نتیجه رو به ما هم اعلام کنی
-
سلام عزیزم
نیومدم راهنماییت کنم.فقط میخام بگم با خوندن کلمه کلمه حرفات اشک ریختم.منم همچین حسی دارم تنفر و بی تفاوتی و نمیتونم بروز بدمش
درکت میکنم و واسه برگشتن آرامش به تو و پسرت هم دعا میکنم
-
سلام امید وارم روز خوبی داشته باشیداز همتون ممنونم بچه ها.بی همدم عزیز من با خانم صحبت کردم که روشن بشه بدونه من کیم زندگیم چیه و چطور به خودش به عنوان یه هم جنس اجازه داده وارد حریم من بشه و فهمیدم همسرم کل زندگیشو دروغ گفته راستش همسرم واسه سکس همه این کارارو کرده بود چون اون خانم تو این زمینه ها راحت بود.منم اون زمان مثل یه کاراگاه خبره شده بودم نمی دونید با این کارام چقدر به خودم و بچکم لطمه زدم چون حرف هایی شنیدم و چیز هایی دیدم که الان مثل یه فیلم جلوی چشمام هست.اول به روش نیاوردم اما انقدر همسرم پررو و وقیح بود که داشت رو می کرد خودش همه چیز و البته می خواست من زنشش باشم چون خیلی از من مطمئن بود و بچشو نگهدارم.اونم بره دنبال کثیف کاریش اینکه بخواد زندگیشو بپاشه نبود اما همه کارم می کرد.تا اینکه روزی رسید که صبرم تموم شد بهش گفتم می خوام جدا شم اون زمان حتی فکر کردن به پسرم هم نمی تونست جلومو بگیره .اونم وقتی فهمید واقعا آخر خطم و اصلا برام مهم نیست هیچی .یکم کوتاه اومد البته صحبت های من با اون خانم هم باعث شد دختره هم سرد بشه.می دونید من خیانت رو شنیه بودم اما همسر من هر روز به من خیات می کرد هر ثانیه حتی جلوم هم اس ام اس می زد و مثلا ساعت 4 صبح می گفت با دوستم هستم.دیکه بریدم هر چند من دختر صبوری بودم و صبرم هم تو خانوادم معروف اما دیگه هویتم از داشت از هم می پاشید.راستش من هویتم رو هم گم کردم. گفتم از خدا ناراحتم اما از اینکه ازشم دور شدم بازم ناراحتم.الویت هام الان پیشرفت خودم و بچم هست .حتی تو رویاهام همسرم نقشی نداره.من و پسرم انگار مرده نیست.می دونم که آسیب شدیدی خوردم چون به شخصیتم توهین شده.دنبال اینکه وضعم مثل قبل بشه اصلا نیستم.نمی خوام اون اعتماد شکل بگیره چون اگه بشکنه من دوباره داغون می شم.من به همسرم خیلی تکیه کرده بودم اونو همه چیزم می دونستم اما الان همه چیز عوض شده تنها بودن بهتر از تکیه کردن به مرد ،نامرد هست.اولویتم اینه که پسرم مثل پدرش نشه ،دل کسیو نشکنه،یه مرد واقعی باشه.برام مهم نیست چه کااره بشه هر چند همیشه پشتشم بیشتر واسم مهم انسان باشه.دوست دارم خودم هم پیشرفت کنم/فتا زمانی اگه همسرم همینطور کاراشو ادامه داد و پسرم احساس بدی داشت بدونه من محکم و قوی کنارشم تا به ثمر برسه نمی خوام یه زمانی بهم بگه آخه چه انتخابی کرده بودی .
-
عزیزم شرایطت طبیعی هست اصلا ناراحت نباش از اینکه چنین حسی داری طبیعیه
-
عزیزم ...تو خیلی خوب وقوی هستی نمیدونم چی بگم از خدا میخوام راه درست و نشونت بده...الان رابطتون چطوریه ؟ با هم رابطه دارین؟احساس پشیمونی دارن ایشون؟
-
فرزانه جان من بعد از مدت هاست که توی تاپیک کسی پست می گذارم و فقط و فقط به خاطر اینه که با تمام وجودم درکت می کنم عزیزم.
من هم یک سال و نیم پیش دوران تو رو گذروندم و خیلی طول کشید که دوباره بتوانم خودم و پیدا کنم
می توانی برای اینکه بفهمی من چی کشیدم تاپیک هامو بخونی
البته خیانت شوهرم خیلی کمتر از ظلمی بود که شوهرت بهت کرد. اما ضربه ای که به من زد خیلی زیاد بود.
برات می نویسم چون می خوام بهت بگم اتفاق هایی که برای من افتاد تو بهار بود و منم مثل تو از آمدن بهار وحشت داشتم.(مثل تو که از حال و هوای پاییز بدت میاد)
مدت ها بی انگیزه بودم. من مثل تو بچه ای ندارم و به همین خاطر واقعا زندگی برام بی معنی شده بود.
شب ها تا 4 صبح بیدار بودم و با یادآوری اون روزها گریه می کردم و روزها خواب بودم.
اما خدا رو شکر خدا رو شکر الان زندگیم به حالت عادی برگشته . کلی شوهرم و دوست دارم و رابطه مون با هم خیلی خوبه.
کلی برنامه برای آینده ام دارم و کلی کار برای انجام دادن
به خودم و ظاهرم خیلی اهمیت می دم (البته همیشه همینطور بودم. ولی الان خیلی بیشتر به سلامت و اندامم می رسم)
دارم خودم و برای امتحان نظام مهندسی آماده می کنم و با اصرار شوهرم رو هم ترغیب کردم تا با هم بخونیم و امتحان بدهیم
انقدر سر خودم و گرم کردم که برعکس قبلا که همش به شوهرم می چسبیدم، حالا گاهی اوقات شوهرم میاد و به من می چسبه :-)
چند تا نرم افزار جدید تخصصی یاد گرفتم
کلی خلق موقعیت عاشقانه می کنم
سعی می کنم روابطمون خوب باشه و چند ماهه اختلاف نظرمون رو با صحبت حل می کنیم و به دعوا و تنش نمی کشه (آخه کلا ما اختلاف نظرامون رو نمی تونستیم حل کنیم)
اینا رو می گم که ببینی تو هم می توانی همه چیز رو فراموش کنی. به خاطر خودت، به خاطر پسرت و به خاطر همسرت
تو می توانی کاری کنی که خودت عاشق خودت بشی و شوهرت هم طوری عاشقت بشه که حتی فکر رفتن سراغ کس دیگه ای رو هم نکنه
این و بدون که خیلی از زن ها با این قضیه روبرو میشن. .ولی فقط بعضی هاشون اوضاع رو می توانند خوب مدیریت کنند.
مثالش این که یکی از صمیمی ترین دوستانم همزمان با من دچار همین مشکل شد (خیانت شوهرش در حد خیانت شوهر تو بود)
دوست من خیی خیلی عجولانه طلاق خواست. من هرچقدر بهش گفتم که با عجله تصمیم نگیره گوش نکرد و به یک ماه نرسیده از هم جدا شدند.
الان نزدیک به 2 ساله که دوستم هر شب با گریه می خوابه. هنوز شوهر سابقش و دوست داره و از نظرش خیانت شوهرش مساله ای نبود که به خاطرش بخواد زندگیشو خراب کنه. خیلی خیلی پشیمونه
ببخش اگه متنم طولانی شد. امیدوارم از امروز تصمیم بگیری یک فرزانه جدید بشی و زندگیت و به بهترین نحو ممکن تغییر بدی