RE: چرا من جای آنها نباشم؟
به خاطر کوچکترین کار خوبی که انجام می دهید، خود را ستایش و تشویق کنید.
شما عادت کرده اید برای کارهای بد و نادرست خودف هزاران بار خود را سرزنش کنید. اما یکبار هم خود را شایسته تشویق و ستایش ندانسته اید.
چرا وقتی کار خوب و درستی انجام می دهید، برای خود کف نمی زنید؟ و به خود آفرین نمی گویید؟ انجام همین کارهای به ظاهر ساده که ممکن است در نظر شما بی معنی و بیهوده هم باشند، رشد اعتماد به نفس شما را تسریع می کند.
الان، شما دارید یک کار مثبت می کنید. دارید کتابی برای تقویت اعتماد به نفس خود می خوانید، یعنی تصمیم گرفته اید که یک دگرگونی مثبت در خود به وجود آورید. بنابراین، همین الان شما شایسته تشویق شدن هستید. پس چرا معطلید؟ به خود آفرین بگویید. برای خود کف بزنید. یا آنکه به خود قول دهید که به خاطر این کار مثبت، بعدا خود را به خوردن بستنی، پیاده روی، سینما، گردش در پارک و ...
دعوت می کنید و در اولین فرصت ممکن به قول خودعمل کنید.
هیچ کدام از کارهای مثبت خود را کوچک و بی اهمیت، تلقی نکنید.
خداوند، فرموده که به خوبیهای ما، حتی اگر ذرهای باشد، پاداش می دهد و هرگز در سنت الهی، اجر نیکوکاران ضایع نمی شود.
اگر توجه به کارهای نیکو و پاداش دادن به آنها، سنت خداست، ما هم که جانشین خدا در زمین هستیم، باید از این سنت پیروی کنیم.
هم اکنون فکر کنید و ببینید که از آغاز روز تاکنون، چه قدر کار مثبت و نیکو انجام داده اید؟ خود را به خاطر تک تک این کارها باید تشوی کنید.
اگر یک ساعت، خوب درس خوانده اید اگر سخن نیکو و سنجیده ای گفته اید، اگر در مشکلی صبور بوده اید، اگر اطاقتان را مرتب کرده اید، اگر به دوست خود نامه ای نوشته اید و احوال او را جویا شده اید؛ و اگر هر کار خوب و مثبت دیگری انجام دادهاید؛ یادتان نرود که خود را تشویق کنید.
هیچ کدام از کارهای درست خود را بی پاداش نگذارید. حتی، به صورت تحسینی ذهنی با لبخندی ظاهری هم که شده، خود را تشویق نمایید.
RE: چرا من جای آنها نباشم؟
سلام
ببین هیچ کس کامل نیست درسته آدم دوست داره تمام خوبی ها و تمام حسن ها رو توی خودش داشته باشه واین درست نیست حسرت دیگرون رو بخوره . مطمئن باش حسرت اونهایی رو که می خوری صددرصد اون ها هم توی زندگی حسرت خیلی چیزهایی که ممکنه تو توی زندگی داشته باشی یا موقعیتی که داری رو بخورن . بهتر طوردیگه ای به قضیه نگاه کنی اگه از چیزی خوشت میاد یا دوست داری یه آدم موفق مثلا دوستت باشی به جای خود خوری و از دست دادن روحیت تلاش کن ببونی عین اون شی اگه خوبه و ارزشش رو داره !!!!
شما الان موقعیت درسی و کاری خوبی داری این چیزیه که الان همه حسرتش رو می خورن پس خدا رو به خاطر تمام داشته هات شکر کن و در تمام ناامیدی ها و ناراحتی هات از او کمک بخواه
منتظر جوابتون هستم
RE: چرا من جای آنها نباشم؟
غلامرضا جان
این را بدان که تو و وجود بزرگ تو به خودیِ خود خوب،مستعد و گسترده و آماده است و ربطی به شکست یا پیروزی تو یا موفقیت دیگران ندارد.بسیاری از جایگاه هاو مقام ها دارای مسئولیت سنگینی هستند که از عهده من و تو و خیلی های دیگر هم بر نمی آید.
خیلی از کارها هست که استعداد تو در آن است و خیلی کارهای دیگر هم به استعدادهای دیگران می خورد.دستیابی به موفقیت زمان بر است و دیر و زود دارد.تندرستی و امنیت و داشتن پدر و مادر یا یکی از آنها نعمت بزرگی است و بویژه تندرستی.
برای دستیابی به موفقیت،باید نخست ببینی که از چه کاری خوشت می آید،دنبال کارهایی که امکاناتش را نداری یا زمینه اش برای تو مهیا نیست نرو(مثلاً کاری را خیلی دوست داری و امکاناتش آماده نیست،دنبالش نرو و برو به سوی کاری که کمتر به آن علاقه داری و امکاناتش وجود دارند) برنامه ریزی زمانمند و دقیق،مشورت با انسانهای متخصص در آن کار یا رشه خاص و بالخره تلاش،ريالتلاش و تلاش و پشتکار زیاد،شروط کسب موفقیت هستن،حتی در کاری که امکاناتش را در اطرافت نمی بینی.
RE: چرا من جای آنها نباشم؟
سلام
یه سوال؟
چی میشه که آدم از خودش بدش میاد؟ می دونین من خیلی به دیگران کمک میکنم از کسی هم توقع کمک ندارم اما این حق منه که از خدای خودم کمک بگیرم اما همیشه بد میارم انگار کمکم نمیکنه همیشه به یه جایی میرسم که امیدوارم میکنه اما بد همه چیز به یکباره نابود میشه خستم واقعا خستم کمکم کنید بگین چه کنم ؟ خواهش می کنم
RE: چرا من جای آنها نباشم؟
سلام من همیشه از عدم اعتماد به نفس خودم شاکی و ناراحت هستم و شرایط اطرافم هم به این موضوع دامن زده مثلا کسی که دوستش داشتم اما عاشق دوستم شده این موضوع چندین بار در زندگی من اتفاق افتاده و من هم از خودم هم کسی که دوستش داشتم وهم دوستم بیزار شدم حتی به سفارش یک احمق با یک بسر که برای دوستی اصرار میکرد دوست شدم و اون احمق به خواهرش(زن داداشم) گفت من هم چون اعتماد کرده بودم ناراحت نشدم تازه دوستی ما داشت شکل میگرفت که فهمیدم با زن داداشم دوست شده .....بگذریم حالا ازدواج کردم و از زندگیم راضی هستم اما مشکل من دخترهای فامیل شوهرم هستند که برای من هضم نمیشوند مخصوصا دختر عمویش چون خیلی موفق هست و قبلا یک خواستگاری شده خیلی کوچک البته این حساسیت به اون بعد از فوت بدرش و ناراحتی های شوهرم و اوردن اسم انها شروع شد و به بقیه اضافه شد
به هر حال هرجا که اسم سمیرا میاد فکر میکنم شوهرم یاد اونه و هرجا که بقیه دخترهای فامیل هستند من احساس میکنم هیچی نیستم حالا هم حامه هستم و دو قلو دارم امیدوارم مشغول شدن به این بچه ها من را ازلحاظ اعتماد کامل تر کنه شما چی فکر میکنید؟