دعواى پدر و مادرم و دخالت من
سلام. من يه دختر ١٩ ساله هستم والان كه اينارو مينويسم دارم گريه ميكنم و به شدت ناراحتم.
پس خواهش ميكنم راهنماييم كنيدچيكار كنم؟!
ما يه خانواده ٣نفره ايم.
مامانم و بابام به شدت عاشق همن و بعد از ٢٠ سال زندگى هنوز حس رمانتيك بودنشون رو دارن.
اما بعضى وقتها مث الان با هم دعواهاى شديدى دارن.
هميشه هميشه هميشه هم دعواهاى شديدشون سر چيزاى بي اهميته!
تو اين مواقع من خيلى ناراحت ميشم و واقعاً نميدونم چجورى خودمو كنترل كنم. همش گريه و زارى ميكنم و بهشون التماس ميكنم كه بس كننو همين كارم هميشه اوضاع رو خرابتر ميكنه.
دعواهاشون هميشه لفظيه و گاهى حرفاى خيلى دردناكى بهم ميزنن مثلاً اينكه ديگه تحملتو ندارم و نميتونم بات زندگى كنم. در صورتيكه بعضى وقتها وسط دعوا يهو آشتى ميكنن و دوباره شروع ميكنن به قربون صدقه هم رفتن.
من بعضى وقتا كه دعوا خيلى شديد ميشه و حرفاى دردناكشون غير قابل تحمل ميشه ديوونه ميشم و به بابام حمله ميكنمو شروع ميكنم به كوبيدن دستم به سر و صورتش و دلشو به شدت ميشكونم و خودم بلافاصله ميرم تو اتاقم و از پشيمونى زار زار گريه ميكنم. آخه من عاشق بابامم. باباى بيچارمم اصلاً عكس العملى نشون نميده و ساكت فقط مي ايسته.البته اين اتفاق ٢-٣ بار فقط تا حالا پيش اومده.
كلاً وقتى مامانم و بابام دعواشون ميشه من واقعاً ديوونه ميشم و بيشتر وقتها با گريه كردن زار زار و خون كردن دل خودم، خودمو خالى ميكنم. به شدت استرس ميگيرم موقع دعواهاشونو نميتونم هم برم تو اتاقم و شاهد دعوا نباشم. وسطشون مي ايستم و با دخالتم وضعو بدتر ميكنم. آخه حالم واقعاً بد ميشه.
ميدونم هم كه كارم وضعو بدتر ميكنه ولى واقعاً دست خودم نيست و فكر ميكنم هر بار كه دعواشون ميشه بدترين اتفاق الان ديگه ميفته.
تو خونه ما حرف آخر بيشتر وقتا توسط مامانم زده ميشه و خيلى وقتا مامانم به بابام زور ميگه و بابام با روى باز اين جبر و ميپذيره و ديگه به صورت روتين دراومده تو خونه ما. اما گاهى مث الان كه مامانم خيلى به كاراى بابام ايراد ميگيره در صورتيكه خودش همون كارارو انجام ميده بابام يهو طغيان ميكنه و اين دعوا ها شكل ميگيره.
خواهش ميكنم تو ٢ مورد راهنماييم كنيد.
اول اينكه چطورى آرامشمو حفظ كنم موقع دعواهاشون و چجورى دخالت نكنم يا چجورى دخالت مثبت داشته باشم
دوم اينكه چطورى به مامانم بفهمونم كه اينقدر به بابام ايراد الكى نگيره و گير نده.
بازم تاكيد ميكنم كه مامانم و بابام هر دو عاشق همنو براى هم دور از جونشون ميميرن.
دعوا هاى پدر و مادرم و دخالت من
سلام و خسته نباشيد. من يه دختر ١٩ ساله هستم
الان كه اينارو مينويسم دارم گريه ميكنم و به شدت ناراحتم.
پس خواهش ميكنم راهنماييم كنيد كه چيكار كنم؟!
ما يه خانواده ٣نفره ايم يعنى من و مادر و پدرم.
مامانم و بابام به شدت عاشق همن و بعد از ٢٠ سال زندگى هنوز حس رمانتيك بودنشون رو دارن.
اما بعضى وقتها مث الان با هم دعواهاى شديدى دارن.
هميشه هميشه هميشه هم دعواهاى شديدشون سر چيزاى خيلى بي اهميته!
تو اين مواقع من خيلى ناراحت ميشم و واقعاً نميدونم چجورى خودمو كنترل كنم. همش گريه و زارى ميكنم و بهشون التماس ميكنم كه بس كننو همين كارم هميشه اوضاع رو خرابتر ميكنه.
دعواهاشون هميشه لفظيه و گاهى حرفاى خيلى دردناكى بهم ميزنن مثلاً اينكه ديگه تحملتو ندارم و نميتونم بات زندگى كنم. در صورتيكه بعضى وقتها كه وسط دعوا يهو آشتى ميكنن و دوباره شروع ميكنن به قربون صدقه هم رفتن.
من بعضى وقتا كه دعوا خيلى شديد ميشه و حرفاى دردناكشون غير قابل تحمل ميشه ديوونه ميشم و به بابام حمله ميكنمو شروع ميكنم به كوبيدن دستم به سر و صورتش و دلشو به شدت ميشكونم و خودم بلافاصله ميرم تو اتاقم و از پشيمونى زار زار گريه ميكنم. آخه من عاشق بابامم. باباى بيچارمم اصلاً عكس العملى نشون نميده و ساكت فقط مي ايسته تا من بش حمله كنم.البته اين اتفاق ٢-٣ بار فقط تا حالا پيش اومده.
كلاً وقتى مامانم و بابام دعواشون ميشه من واقعاً ديوونه ميشم و بيشتر وقتها با گريه كردن زار زار و خون كردن دل خودم، خودمو خالى ميكنم. به شدت استرس ميگيرم موقع دعواهاشونو نميتونم هم برم تو اتاقم و شاهد دعوا نباشم. وسطشون مي ايستم و با دخالتم وضعو بدتر ميكنم. آخه حالم واقعاً بد ميشه. ميدونم هم كه دخالت من كارو بدتر ميكنه ولى دست خودم نيست واقعاً و هميشه فكر ميكنم اين بار ديگه بدترين اتفاق ميفته.
تو خونه ما حرف آخر بيشتر وقتا توسط مامانم زده ميشه و خيلى وقتا مامانم به بابام زور ميگه و بابام با روى باز اين جبر و ميپذيره و ديگه به صورت روتين دراومده تو خونه ما. اما گاهى مث الان كه مامانم خيلى به كاراى بابام ايراد ميگيره در صورتيكه خودش همون كارارو انجام ميده بابام يهو طغيان ميكنه و اين دعوا ها شكل ميگيره.
خواهش ميكنم تو ٢ مورد راهنماييم كنيد.
اول اينكه چطورى آرامشمو حفظ كنم موقع دعواهاشون و چجورى دخالت نكنم يا چجورى دخالت مثبت داشته باشم
دوم اينكه چطورى به مامانم بفهمونم كه اينقدر به بابام ايراد الكى نگيره و گير نده.