نمایش نسخه قابل چاپ
سلام به دوستای گلم امیدوارم این بار تایپیکم یکم مورد لطف دوستان قرار بگیره و نصف لطفیو که به مشکلات خیانت دارن به تایپیک منم داشته باشن
مشکل جدیدم اینه که دارم به طور جدی به طلاق فکر میکنم دوست دارم کمکم کنین که تو این راه اشتباه نکنم منتظر نظراتتون هستم
paniz جان عزیزم چرا ؟ عزیزم شما مشکلت رو بگو ، انشاا... با امید به خدا و کمک دوستان حل میشه . حالا چرا طلاق؟
سلام
توصیه میکنم آروم باشید و در آرامش تصمیم بگیرید اول خودتو معرفی کن از مشکلاتاتت بگو و دلایل طلاق
دیگه دوس ندارم یه زندگیه بدون علاقه رو ادامه بدم دیگه دوست ندارم کنار یه غریبه زندگی کنم فقط به خاطر مردم دیگه نمیخوام ناسزاها بی احترامیا برخوردای زشت یه آدمو تحمل کنم یه آدم که هر چیم پایینو بالا میکنم میبینم هیچیش بهم نمیخوره نه تحصیلاتش نه فرهنگش نه طرز فکرش نه برخورداش از حضورش خجالت میکشم از اینکه خیلی راحت به هرکی میخواد جلو چشمش بی احترامی میکنه از اونطرف دم از احترام میزنه به من میگه تو به من احترام نمیذاری
از اینکه به خودش اجازه میده هرچی از دهنش در میاد بهم بگه خستم از اینکه رفتاره یه برده رو باهام داره خستم نمیخوام آیندم مثه مامانش بشه تصور آیندم با این آدم همه انگیزمو از زنده بودن میگیره
یعنی بازم اینقد مشکلم بی اهمیت بود
خدارو شکر که الان دیگه مشکل من که ازدواج اجباریو بدون علاقه و توهین شنیدن از نامزدم هست مشکل محسوب نمیشه
عزیزم از عنوان تاپیکت پیداست شما تصمیم خودتونو گرفتید چه کمکی میخواهید؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط paniz93
اگه دلتون به طلاق راضی نیست یه تاپیک بزنید و زندگیتونو از نو بسازید
اگه مطمئن و قطعی تصمیم به طلاق گرفتید و نگران بعد طلاقید یه مسئله دیگه است
دقیقا بگو چی میخواهی؟
عزیزم یکم در مورد خودت و همسرت بگو ، ما هیچی نمیدونیم چطوری باید کمک کنیم ؟ خودت و همسرت چند سالتون هست ؟ تحصیلاتتون چیه ؟ چقدر وقته که با هم ازدواج کردید ؟
و مهمتر از همه اینکه سر چه موضوعاتی با هم بحث میکنید ؟ عکس العمل هر دوی شما در دعوا چیه ؟
همسرت چه بی احترامی بهت کرده که ازش رنجیده شدی ؟
چرا احساس میکنی که همسرت یک غریبه هست ؟
شما چی کار کردی یا چی گفتی که همسرت گفته بهم بی احترامی میکنی ؟
عزیزم اگر خلاصه توضیح بدی ما حرفی نداریم که بهت بزنیم ، خواهشا یکم از خودت و همسرت و از چیرایی که آزرده ات کرده بگو .
سلام
ببخشید که کوتاه توضیح دادم
من 20 و دانشجوی کارشناسی و نامزدم 23 و دیپلم
من با نامزدم تو هرچی که فک کنین اختلاف دارم همه این اختلافا رو توخخواستگاری دیدم و صریحا هم به خانواده اونا و هم خانواده خودم جواب رد دادم ولی اصرار مادرم منو به کاری مجبور کرد که یک سال دارم تاوان میدم قبله احساسم بیشتر مخالف این ازدواج بود الان دیگه عقلم
توی این 3 ماه تابستون تمام تلاشیم کردم که زندگیمو بسازم اما نتیجه عکس داد تا جایی که جلو هر بی احترامیش سکوت کردم ولی چند هفته پیش سر اینکه واسه بیرون رفتنم از خونه ازش اجازه نگرفتم هرچی از دهنش دراومد بهم گفت خیلی حرفای زشتی بهم زد همه توی عقد روزای عاشقانه دارم ولی من باید از یه آدمی که هیچ چیز سری از من نداره فحش بشنوم
خیلی فک کردم به این نتیجه رسیدم که واسه زندگی با این آدم فقط عمرمو هدر میدم همینطور که این یه سالو هدر دادم مشکل من اینه که طبق معمول با مخالفت مامانم مواجهم میگه زمان که بگذره خودش اخلاقش درست میشه ولی نه علاقه ای بهش دارم و نه دیگه توانشو دارم میخوام هرچی زودتر تمومش کنم ولی میخوام این دفعه از بابت تصمیمم مطمئن باشم تا بعدا پشیمون نشم واسه همین هم خواستم دردودل کرده باشم هم اینکه نظراتتونو بدونم با توجه به اینکه با تجربه ترینواستگاری
- - - Updated - - -
اینم لینکتایپیک قبلیم
http://www.hamdardi.net/thread-28896.html
- - - Updated - - -
اینم لینکتایپیک قبلیم
http://www.hamdardi.net/thread-28896.html