طلاق یا ادامه زندگی برادرم(کدام یک؟)
سلام ممنون میشم اگه کمکم کنید
من یه برادر 28 ساله دارم و خانم ایشون 23 سالشونه حدود 2 سالی میشه که ازدواج کردند داداشم با خانمش از همون اوایل زندگی مشکل داشتند.قرار بر این بود که داداشم تو آپارتمان پیش ما زندگی کنه ولی زنش زد زیر همه چیزو داداشمو مجبور کرد یه جا دیگه خونه بخره(آپارتمان ما 3 طبقه هست که طبقه اول مامانم تنها زندگی میکنه من بابامو 5 ساله از دست دادم ومن و همسرم و پسرم طبقه سوم زندگی میکنیم)قرار بود طبقه دوم رو داداشم زندگی کنه که زنش مخالفت کرد البته قبل از عروسی موافق بود ولی بعدش......
من و داداشم خیلی به هم وابسته ایم من 2 سال از داداشم کوچیکترم.اگه داداشم یه وقت به من زنگ بزنه یا پیامک بده خانم کفری میشند میگه اصلا نباید با خانوادت مخصوصا خواهرت ارتباط داشته باشی حسادت شدیدی نسبت به من داره.داداشم پنهانی میاد منو مامانم رو میبینه.خانم داداشم رو از خونه بیرون میکنند و دوستاشو دعوت میکنه باهم مراسم رقص و پایکوبی برگزار میکنند ناهار و شام که اصلا درست نمیکنه خودش که دایم با دوستاش بیرونه داداش بیچاره من خسته کوفته میاد باید کنسرو بخوره آخه به این هم میگند زن؟
زنداداشم نه اهل نماز و روزه و غسله نه محرم و نامحرم سرش میشه لیسانس حقوقه همش دم از حقوق زن میزنه که زن وظیفش نیست غذا درست کنه و فلان کنه و بهمان کنه گاهی وقتا که از کاراش کلافه میشم بهش میگم منم زنم این رفتارارو دارم؟اگه من بخوام عین تو باشم که شوهرم منو یه روز نگه نمیداره به من میگه تو بدبختی تو مرد ذلیلی:161:
میگم دلیل کارت چیه میگه ما باهم همخونی نداریم میگه داداشت بی کلاسه دایم سرش تو قرآنه و داره نماز میخونه.میگه دوست ندارم تو و داداشت باهم رابطه داشته باشید باور کنید به مدت 2 ماه نه با داشم حرف زدم نه داداشمو دیدم به امید اینکه زندگیشون خوب بشه ولی هیچ فایده ای نداشت.این دختر دیوونه هست چون تک دختره خانوادش زیاد بهش بها دادند حالا این فکر میکنه خونه شوهر هم همینه با هر کی بره هرچی بپوشه با هر کی بخنده البته داداشم کاملا آزادش گذاشت که اشتباه بزرگی کرد.
داداشم خیلی بهش محبت میکرد و هر چی زنش میگفت چشم چشم از دهنش بیرون نمیرفت.سفرهایی که زنداداشمو میبرد کادوهایی رو که براش میخرید همشون یادمه.داداشم چند باری از رفتاراش کلافه شده بود و میومد خونمون میگفت میخواد طلاقش بده که من مخالف بودم و بینشون رو آشتی میدادم.حتی به داداشم گفتم که زنت دوست نداره با ما ارتباط نداشته باشی خب نداشته باش میلرزیدم و اینارو به داداشم میگفتم ولی فایده نداشت این دختر اصلا زن زندگی نبود و نیست.مگه واسه داداشم دختر کمه؟همین الانشم بهترینها رو سراغ دارم که حاضرند با جون و دل زن داداشم بشند.توجمع که اصلا احترامش رو نداره با صدای بلند باهاش حرف میزنه همش داداشم رو تحقیر میکنه ما فقط میبینیم و میسوزیم بخاطر داداشمه که سکوت میکنم وگرنه میدونم چی جوری حالشو بگیرم:102:امشب داداشم با زنش دوباره بحثشون شد اومد خونه من مثل ابر بهار گریه میکرد(خواهرت بمیره):302:وقتی شام اوردم اگه بدونید با چه اشتهایی خورد انگار چند روز هیچی نخورده باشه جیگرم سوخت نمیتونستم تحمل کنم رفتم بیرون از بس گریه کردم اشکام خشک شد.داداشم خیلی مظلومه آزارش به کسی نمیرسه و این زنیکه داره ازش سو استفاده میکنه.:47:
حالا به نظر شما با این شرایط ادامه زندگی داداشم امکان داره؟یا طلاق؟