خودکشي براي افسردگي در رابطه
سلام ،من ي دختري هستم 27 ساله توي ي خانواده خوبي از لحاظ ساپورت کردنه من بزرگ شدم پدر مادرم هر دو آدماي ساده و بي غل و غشي هستن که بخصوص مادرم با اينکه شرايطي خوبي داريم اعتماد به نفس پاييني داره منم مثل همونا....اينا باعث شده بود با تحقيرايي که از بچگي ميشدم يا مسخرم ميکردن يا کارامو بي ارزش ميدونستن هميشه از بچه گي هر کاري ميکردم تحقيرم ميکردن که تو عادته البته مثلا با اين کاراشون منو ميخواستن به کاراي خوب سوق بدن ولي نميدونستن اين کارا باعث شد اعتماد به نفس من به صفر تبديل بشه باعث شد احساس کنم با اينکه از قيافه و ظاهره خوبي برخوردارم احساس کنم هيچي نيستم بي ارزش به هيچ دردي نميخورم....اينا باعث شد ي رابطه دوستي شروع کنم که انگار محتاج محبت بودم منو به ي انسان آويزون تبديل کرده بود که هميشه منتظر تاييد ديگران قبول ديگران هميشه نگران اين بودم منو قبول نکنن منو نخوان برام کابوس شده بود براي اين تاييد خيلي چيزارو از دست دادم.....اين رابطه دوستي 5 سال طول کشيد با من بازي ميکرد چون بچه بودم ي روز باهام تموم ميکرد ي روز ميگفت چرا خبري ازت نيست بهم خيانت ميکرد ازم سو استفاده کرد ولي براي تاييد و قبول از طرف اون آقا حاضر به همه چيز بودم...خلاصه اين رابطه با ازدواج اون آقا تموم شد و اين باعث شد از اوني که بودم بد تر بشم حريص تر بشم براي جلب اعتماد ديگران بيشتر تلاش کنم براي اينکه منو قبول کنن قبول کنن تو زندگيشون باشم ديگه اعتماد به نفسي غزت نفسي برام نمونده بود....بعد ي مدت باز با کسه ديگه اي آشنا شدم بعده ي مدت بهم خورد نميتونستم قبول کنم تموم شده تلاش ميکردم حتي مثل ي آويزون التماس ميکردم که حتي جوابه منو بده.... از خودم متنفرم من نبايد همچين ميشدم پشيمونم ميخواستم خودمو بکشم ....چون دختره خوشگلي بودم همهم دنبالم بودن نه براي نگه داشتنم براي خوش گزروني بعدش کلي پشت سرم حرف ميزدن ميترسم حتي اگه روز با کسي ازدواج کنم آبرو واسم نزاشتن حتي ي بارم تو نامزدي 7 ماهي نامزد بودم نامزدم منو نميخواست دوسم نداشت بهم بي توجه بود باهام رابطه داشتيم ولي ميگفت احساسي بهت ندارم يازم شکست خوردم هيچکي تو اين دنيا منو نميخواد.....توي اين چند ساله با چندين نفره ديگم آشنا شدم اولش ميگفتن ازدواج بعد منو به بازي ميگرفتنو ........من ديگه به آخره خط رسيدم خيلي دوست دارم خودمو بکشم من دختره ساده اي هستم تا حالا دله هيچکي و نشکوندم تا حالا در حقه کسي بدي نکردم هر چي کشيدم از سادگيم بوده زود باوريم گول خوردنم ......حالا الانم تبديل به شخصيت آويزون شدم افسرده رواني شدم ي آدم حريص روزي هزار بار فکر خودکشي مياد به ذهنم ولي دلم براي پدر مادرم ميسوزه من ديگه نه راه پس دارم نه راه پيش .....فقط از خدا مرگ ميخوام !!