نوشته اصلی توسط
moon girl
سلام ممنونم
متاسفانه با اون پسر دوست بودم....
خب انقد خودشو خوب نشون داده بود ک بهش اعتماد کرده بودم...
ولی از وقتی ک باهاش دوست شده بودم هر دفه ک میخواستم برم سر قرار نمیدونم چرا هر سری ب ی دلیل کنسل میشد و نمیتونستم برم...
اولش گفتم حتما حکمته ک جور نمیشه باهاش برم بیرون
ولی ی روز ب ی بهونه منو کشوند بیرون و رفتم پیشش...
البته اون روز هم انگار همه عوامل دست ب دست هم داده بودن ک من نرم ولی رفتم......
خلاصه اش میکنم
ساعت حدودا 2:30 بود ک ب بهونه سفره خونه فشم منو برد جاده تلو.....
اولش شک کردم گفتم اینجا کجاست؟؟گفت از جاده پشتیه فشم داریم میریم
یدفه یجای جاده تلو وایسادو گوشیمو کیفمو ازم گرفت و بهم گفت هرکاری میگم انجام بده(قصدش تجاوز کردن بود...)
تا خواستم فرار کنم بهم حمله کرد و با مشت زد تو صورتم و تو قفسه سینه و دهنم.....
یادمه هیکلش دقیقا 10 برابر من بود....
خلاصه انقدر التماسش کردم و گریه کردم تا اینکه بهم گفت اگه میخوای پیاده شی همینجا پیاده شو....
خب شما هم فرض کنید ی دختر تنها تو جاده تلو......
سرتونو درد نمیارم
فقط ی معجزه تونست منو سالم برسونه خونه......
از اون اتفاق تقریبا 4ماه میگذره ولی هنوز نتونستم فراموشش کنم.....
بازم فکر میکنید دلیل ترسم بی اعتماد بی نفسیه؟؟؟
هنوزم ک هنوزه وقتی یادش میفتم حالم بد میشه.....