رفتارهای نادرست همسرم و تردیدم برای ادامه
من تازه عضو شدم و اومدم اینجا تا به کمک شما بهترین راه حل رو برای مشکلاتم پیدا کنم .
من 24سالمه و همسرم 30سالشه دوسال عقد بودیم و 6ماهه عروسی کردیم . دوران عقد کشمکش زیادی داشتیم سر مسایل مختلف همون دوسه ماه اول من یه خورده پشیمون شدم و علاقه ام کم شد و میخواستم بهم بزنم . مثلا سر مسایل مذهبی . یا اینکه از همون اوایل نامزدی اصلا برای من وقت نمیذاشت و بهم توجه نمی کرد همش تو خودش بود اصلابه ظاهرش و نظافتش توجه نمیکرد و از اول دل خوشی از خانواده ام نداشت و خیلی تحویلشون نمیگرفت .باخواهرم وشوهرش که اصلا خوب نیست فقط به زور سلام میده اخلاق خیلی خاصی داره که برام ازار دهنده است .مثلا برای عروسی خیلی ما رو اذیت کرد یه روز گفت میگیرم ده روز گفت نمیگیرم لزومی نداره یه کار مسخره است خلاصه چندبار بازی دراورد تا باالتماس من قبول کرد نه اینکه مالی مشکل داشته باشه ها میگفت خوشم نمیاد دوست ندارمو.... در کل خشکه و رابطه اش با ادما جالب نیست .چندبارتو نامزدی دعوا کردیم وعصبانی میشد و فحش میداد. بعد از اخرین دعوامون من که تحمل رفتارای خودش و خونوادشو(یه خانواده با طرز فکربسیار سنتی و به شدددددددددددددددددت پسر دوست که پسرشونودر حد بت می پرستنوخیلی تو زندگیش دخالت میکنن و شوهرمن تک پسره )نداشتم تصمیم گرفتم عقدو بهم بزنم حدودا 2ماه شد .تواین مدت اینقدرابراز پشیمونی از رفتارش کرد تامن نرم شدمو بعداز مشورت با مشاور تصمیم این شد که ادامه بدیم وسه ماه بعدش عروسی کردیم .(البته نه فقط به خاطراصرارش بلکه بخاطرچندتاویزگی مثبتی که داره مثلا اینکه فوق العاده درستکاره و حلال وحرام رو خیلی رعایت میکنه وسختکوشه و زرنگه ....... ) . خلاصه تا دو ماه همه چی خوب بود اما بعد همه چی عوض شد و اخلاقش مثل سابق شد . بی توجهی میکنه با خانواده ام رابطه خوبی نداره میاد اونجا اخم میکنه یه گوشه میشینه میگه من هربار میام خونتون یه کاری میکنن من ناراحت میشم . از خونواده ام دفاع نمیکنم اما اونا ازگل کمتر بهش نمیگن بهش احترام میذارن . راستی یادم رفت بگم شوهرم وسواس هم داره هم شست و شو هم فکری برای درمانش هم هیچکارنمیکنه .میدونه ما خانوادگی اهل ماهواره نیستم و من خیلی بدم میادبازم اصرار میکنه که ماهواره داشته باشیم. همیشه استرس داره میگه مامانت به من شک داره من میرم پای کامپیوترتون میاد ببینه من یه موقع نرم فضولی توسیستم عکساتونو ببینم !!!!!!!! اخه این حرفه تهمت از این بالاتر؟میگه موقع عروسی خانواده ات هیچ کمکی نکردن در حالی که من با بابام میرفتم دنبال تالار عروسی چون وقت نداشت یا میوه شیرینی رو بابام گرفت و خودش برد تالار ولی میگه اینا کمک نیست!!!چرا میوه شیرینیو دیربرد تالار اگه کمک بود این کارو نمیکرد. واقعا مغزم سوت میکشه ادم اینقدر قدر نشناس !؟چند هفته پیش میخواستیم بریم مشهد ماه عسل مامانم گفت میام از زیر قران ردتون کنم و راهیتون کنم و از این حرفا منم برای اینکه فرقی نباشه به مادرشوهرم هم گفتم بیاد یه بار دیگه ببینیمش بعدبریم . به شوهرم که گفتم بایه لحن بدی گفت برای چی گفتی بیان چه لزومی داره ؟ برو زنگ بزن بگو نیان بی سر و صدا بریم برگردیم بیاد از زیر قران ردمون کنه که چی بشه من نیازی نمی بینم . گفتم اخه این چیزیه که سرش بحث کنیم این کارو همه انجام میدن تازه با ذوق و شوق اونوقت تو ناراحت میشی . خلاصه این که یه دعوای حسابی کردیم نه فقط سر این موضوع انگار عصبانیت این چند ماه جمع شده بود و مثل یه بمب منفجرشد و دست روم بلند کرد خیلی دلم شکست دیگه از اون روز همش تو خودمم با این که باهم اشتی کردیم ولی اصلا حوصله خودشو کاراشو ندارم اخه این یه گوشه از مسایل بود اگه بخوام همه رو بگم یه عالمه است. خسته ام خیلی خسته نمی دونم چی درسته چی غلط دیگه امیدمواز دست دادم خیلی سعی کردمم از نامزدی تاحالا اما مشکلاتمون حل نشد بعضی وقتا میگم ای کاش تو همون نامزدی تمومش میکردم ما باهم خیلی فرق داریم نمیدونم واقعا گیج شدم شما یه راهی جلو پام بذارید.