نمایش نسخه قابل چاپ
با سلام به همه
من یک حوان15 ساله هستم که عاشق دختر خاله ی نا تنیم شدم (یعنی پدر بزرگم 2 زن داشت) وبعد بعد 15 سال دیدیمش عاشقش شدم ان 13 سشالشه با هم در یاهو در ارتباظ هستیم اولین بر رفتم خونشون عاشقش شدم ان یک شهر دیگس منم یک جا دیگه چطور بهش بفهمونم عاشقشم تو رو خدا کمکم کنید میخوام بفهمه دوستش دارم لظفا کمک کنید
يه سيب هزار چرخ ميخوره تا بياد زمين شما 15 سالتونه تا زمان ازدواجتون هزار اتفاق ممكنه بيافته بهتر نيست به بقيه زندگيتون برسيد و اين موضوع رو بذاريد در زمان خودش؟:305:
:161:سلام . شما درست میگین ولی دوستش دارم بخدا ان دختر جلف و اینجور چیزا نیست میخوام بفهمونم بهش اما نمیدونم چطور اصلا هیچ دختری جز این تو چشمم نمی اید؟ چی کار کنم یعنی؟؟؟
دوست نازنین. اینها عشق نیست توهمه عشقه. اول دبیرستانی دیگه؟
سوالت رو عوض کن: بنویس چطور از این توهمات دست بردارم؟
اولین کار قطع کردنه ارتباط با ایشونه
برو واسه خودت فعالیت مناسب( ورزشی هنری درسی....) جور کن. این توهمات همش به خاطر بیکاری و نداشتن ارتباط مناسب با همنوعات . ارتباط خوب نداشتن با والدین و.. است.
- - - Updated - - -
در ضمن دوست عزیز من معلمم و مشکلات شبیه به شما رو تو شاگردام( البته در سالهای اخیر) می بینم. این فوران احساس که الان داری زیرش له میشی و خارج ازکنترلته رو باید مدیریت کنی.
خوبه که اول بدونی چطور ایجاد میشه. معمولا با تغییر هورمونهایی در بدنت. بعد از گذشت 6 ماه این هورمونها کاهش پیدا م یکنه و شما میشی همون پسرخاله همیشگی.
تو همین تالار مطلب راجع به lemirence هست بخون تا بیشتر بفهمی.
در ضمن انقدر به افکارت اجازه جولان نده انقدر بال و پر نده! انقدر بهش فکر نکن!
مهرااد چقدر چرت گفتیییییی!!!!!!!!!!!!
===========
پاورقی:
مدیر همدردی: لطفا در بازخورد به اعضایی که وقت می گذارند و برای شما فکر می کنند و برای شما تایپ می کنند تا کمکتان کنند ؛ از واژه های بهتری استفاده فرمایید
سلام امیرحسین،میدونم الان یادوتصویرش زیبا میادبه ذهنت،احساس جدیدی رو داری تجربه میکنی که قبلا نمیشناختی،وقتی بهش فکرمیکنی احساس هویت اعتمادبه نفس ،وبامعناترشدن زندگی بهت دست میده... اماپسرخوب به این یک مرحله گذرا از زندگیته که باید بادقت وتأمل ودوراندیشی پشت سربگذاریش،به اون دخترنگو که دوسش داری وابرازاحساس نکن،هم ممکنه به لحاظ عاطفی مشکل پیداکنه وخانوادش متوجه تغییرات بشوند وهر دوشما انگشت نمابشویدوسرزنشها متوجه تون بشود،هم کنترل احساسات از دستت درمیره.سعی کن دیگه باهاش چت نکنی وشرایطی که باعث میشه بهش فکرکنی روتغییربدهی.بعدش یک خلأ برات میماند که سعی کن با ورزش وفعالیتهایی که دوس داری پرش کنی بااین روشها ازبتدریج ازاین حال وهوا میایی بیرون ودوباره روحت آروم میشه.حالا حداقل ۵سال زوده چون شرایط ازدواج مهیانیست ممکنه ازنظر روحی ممکنه آسیب ببینی.
متشکرم دوست عزیز نظر لطفته :72:
میشه چند تا دلیل بیاری از اینکه من چرت گفتم و چند تا دلیل هم بیاری واسه درست بودن کارت و چند تا دلیل که کارت غلطه ( البته اگه حس م یکنی ممکنه کارت غلط باشه)
حداقل احترام بزار وممنون باش که دوستان وقت میگذارن وراهنماییت میکنن.............
اتفاقا ایشون حرف حساب زد .نقل قول:
نوشته اصلی توسط amirhossein sh
جالبه که در توضیحاتت گفتی من یه جوان 15 ساله هستم !!!!!!
از کی تا به حال به پسر 15 ساله میگن جوون ؟
شما هنوز نوجوان هستید نه جوان !!! و دختر خاله گرامی هم یه دختر نوجوان .
اگر اومدی اینجا تا نظر دیگران رو بدونی باید حرف های مهرااد رو گوش کنی ، چون واقعیته شاید الان نفهمی .
موفق باشی