بارداری ناخواسته من و اصرار برای سقط و مشکلات شوهرم
من قبلا یه تاپیک داشتم به اسم دعوا با شوهرم جلو خونوادم
من 27 سالمه شوهرم 34 سالشه زیاد با هم تفاهم نداشتیم بعد از 4 سال زندگی مشترک من ناخواسته باردار شدم الان 6 هفتشه دوس نداشتم ولی دیگه سعی کردم قبولش کنم حالا شوهرم بعد از یه مدت خوب سعی کرد قبولش کنه ولی دیروز دوباره پاشو کرده تویه کفش می گه باید سقطش کنی دوران بارداری دوران حساسیه اینو همه می دونن شوهرم بهم محبت نمی کنه قبلا این طوری نبود ولی با این بارداری کلا عوض شده دیشب خیلی حالم بد بود اصلا بهم توجه نکرد گفت ببین چرا می خوای این بچه رو بدبخت کنی من از ناراحتی این بارداری تو قلب درد گرفتم گفتم گناه داره گفت چرا می خوای با یه بچه منو پابند کنی چرا می خوای اویزون باشی سقطش کن ولی دوست ندارم از هم جدا شیم من با این بچه مخالفم کلی قسمش دادم که چرا این طوری شدی گفت هر وقت طلاق گرفتیم بهت می گم تا این که گفتم تا نگی نمی رم سقطش کنم گفت باشه می گم ولی باید دستتو رو قرآن بزاری به کسی نگی حالا قرار فردا بهم بگه بعد بریم سقط احساس می کنم اختلالات روانی داره چون شوهرم به شدت وسواسی داره اکثر مواقع تو خودشه قیافه افسرده داره نمی دونم مشکلش چیه می گه اگه بدونی صد در صد حاضر نیستی باهام زندگی کنی حتی اگه این بچه رو هم بیاری با یه بچه ازم جدا می شی این برام سخته می گفت مگر این که خیلی عاشق باشی بتونی تحمل کنی که بازم می گم تو سنی نداری که بتونی تحملش کنی خدایا انقدر گریه کردم از سقط جنین می ترسم از این که زندگیم بعد از 4 سال تموم بشه همه بهم بخندم می ترسم شوهرمو دوست دارم بعضی وقتا ازش بدم می اد اما ته دلم دوسش دارم هزار تا خاطره خوب با هم داشتیم چه جوری فراموش کنم تو رو خدا کمکم کنید
- - - Updated - - -
شوهرم ادم سالمیه ، چشم پاکه، دوسم داره ، کاریه می ترسم بگه و نتونم قبولش کنم فردا با یکی دیگه ازدواج کنم که یه جور دیگه مشکل داشته باشه بعضی از دوستامو می بینم ازدواج دومشون هم بد از اب در اومده می ترسم من 4 ساله تموم تو این خونه زندگی می کنم چه جوری این همه خاطراتو فراموش کنم
- - - Updated - - -
:203:هر شب خواب بچمو می بینم خیلی داغونمممممممممممممممممم خدایا کمکم کن فرشته مهربان اقای sci دوستان عزیز تو رو خدا کمکم کنید :203: