علاقه ای که به جایی نرسید،چرا ؟
سلام .مدتی بود بدون عضویت میخوندم اینجا رو .الان گفتم مشکل خودمم مطرح کنم.
راست شمن دختر 22 ساله ای هستم.دانشجو.خلاصه بگم.من تو دانشگاه یک اقایی رو میشناختم به عنوان هم دانشگاهی.ایشون 99 درصد شرایط که من از همسر آینده ام میخواستم داشتن.بماند که چطور به این شناخت رسیدم.چه خارج از دانشگاه،چه داخل دانشگاه،دقیقا همونی بود که میخواستم همسر آینده ام باشه.ظاهر،رفتار،اخلاق،وضع مادی،... همه و همه چیز
من برام خیلی مهم بود که یه پسر با هر دختری ارتباط صمیمی بر قرار نکنه و شان خودشو حفظ کنه.این اپشن رو به طور عجیبی داشت.یعنی تو اوج ارتباط اجتماعی فعالش تو دانشگاه و محیط کارش(یکی از دوستانم باهاش همکاره)فوقالعاده متین بود و حریم حفظ میکرد.چیزی که تا به حال تو این همه پسر که اطراف دیدم،کم نظیر بود.ظاهرش دقیقا چیزی بود که من همیشه بهش فکر میکردم.
کلی هم تو دانشگاه بین خانم ها طرفدار داشت(فارغ التحصیل شد).
من خودمم به خاطر ظاهرم نسبتا خوبم،معمولا زیاد بهم توجه میشد و احساس میکردم این توجه ها به شدت بر اشفتش میکنه.
بعد از مدتی متوجه شدم که خیلی حواسش به من هست.همه دوستای صمیمیم میگفتن،دوست داره.ما دختر ها نگاه ها رو میشناسیم.نگاه خیلی به ندرتش واقعا مشخص بود حرف داشت.
به دوستم گفته بود من مشکلات شخصی دارم تو زندگیم و فعلا ازدواج کردن برام خیلی سخته.مدیر شرکتشون هم گیر داده بود باید ازدواج کنی.همین حرف زده بوده.گفته ازدواج کردن من برای همسر آیندم سختی میاره،من نمیخوام اونم سختی بکشه:54:
من واقعا سخت پسندم.تا به حال حتی از 1 نفرم خوشم نیومده بود تو زندگی.نمیگم این بره ،دیگه کسی دیگر جاش نمیاد ولی خوب مطمئنم خیلی خیلی سخت پیدا خواهم کرد.
من از راه عقل عاشق شدم،این نوع عاشقی خیلی دردناکه.هنوز میتونم ببینمش.واقعا نمیدونم چرا بعد از 2 سال (کل اتفاقات بالا)نیومد حتی پیشنهاد بده.مطمئنم که از من خیلی خوشش میاد.اما چه فایده.