حرفای مادرم به شدت روی من تاثیر منفی میذاره و منو به هم می ریزه ( به محبت مادرم نیاز دارم به جاش حرفای آزار دهندشو میشنوم)
سلام دوستان عزیزم
راستش توی باز کردن این تاپیک دودل بودم چون نمیدونم کسی میتونه حس منو درک کنه و باهام همدردی کنه یا نه! چون همه جا از عشق مادر میشنویم و فداکاری و دلسوزیو...
اما متاسفانه من توی این 27 سال که از زندگیم گذشته کمتر این چیزا رو حس کردم! توو تموم این سال ها چیزی که من از مادرم دیدم یا تحقیر شدن بود یا مسخره شدن! یا منت گذاشتن برای هرکاری که توی خونه انجام میده و یا مقایسه من با کسایی که واقعا هرچی فکر میکنم هیچ برتری توشون نسبت به خودم نمیبینم! شاید اینو باورتون نشه اما به سختی یادم میاد که یک بار مادرم بدون مناسبت منو از ته دل بغل کرده باشه و بوسیده باشه!
من و برادرم و خواهرم آدمای موفقی از نظر تحصیل یا کار بودیم اما هیچ وقت ندیدم که جایی داره به ما افتخار میکنه! در عوض کوچکترین ایرادانمونو انقد میگه که واقعا هیچ کدوم از ما اعتماد به نفس خوبی نداریم. و همیشه با هر روشی که برخورد کنیم یه دلیل برای گیر دادن به ما داره....
من آدم تقریبا اجتماعی و شوخی هستم و همه جا منو به عنوان یه آدم باجنبه میشناسن یعنی خیلی سخت از حرفاای دیگران ناراحت میشم اما مشکل اینجاست که حرفای مادرم به شدت روی من تاثیر میذاره و منو به هم میریزه. نمیدونم میتونین این حسمو درک کنین یا نه اما مثل یه بچه هنوز به محبت مادرم نیاز دارم و وقتی این محبتو نمیبینم و به جاش حرفای آزار دهندشو میشنوم به هیچ وجه نمیتونم خودمو کنترل کنم و گاهی ساعت ها گریه میکنم. میتونم اینو با اطمینان بگم که هیچکس توی زندگیم اندازه ی مادرم منو ناراحت نکرده و به خاطرش گریه نکردم! همین الان هم که اینا رو مینویسم دارم گریه میکنم
بهرحال الان دیگه به این نتیجه رسیدم که این اخلاقشه و من نمیتونم عوضش کنم اما میخوام حداقل خودمو عوض کنم! میخوام بتونم زخم زبونا و تحقیراشو نشنیده بگیرم و بهشون بی اعتنا باشم. نمیخوام قهر یا بی احترامی کنم فقط میخوام به جایی برسم که کاراش دیگه عذابم نده.دوستان لطفا اگه راهی به ذهنتون میرسه کمکم کنین تا بتونم تو این خونه دووم بیارم چون واقعا دارم افسرده میشم...