کمک در فراموشی یا راهنمایی
من یه داداش دارم که با دختر داییم ازدواج کرده و تا الان هم ازدواج خوبی داشتن. دختر داییم یه خواهر دیگه هم داشت که من به اون علاقه داشتم.
من 25 سال سن دارم و دانشجوی ارشد ولی هنوز کار مناسبی پیدا نکردم.
چند سال پیش با دختر داییم راجع به خودم باهاش صحبت کردم، اونم اول جواب مشخصی نداد و گفت باید دوتامون بیشتر فکر کنیم و گفت باید شرایطت هر دومون مخصوصا من مساعد باشه ، بعد ارتباطات اس ام اسی در این زمینه داشیتم ،توی این مدت رفتاری ازش ندیدیم که با من به سردی برخورد کنه و کلی امیدوار بودم ، ولی دو ساله که دیگه این اس ام اس ها قطع شده بود ، تا اینکه اس ام اس های اخیرش که به من در زمینه های دیگه میزد سرد شده بود دلیلیش رو ازش پرسیدم ، و اون بعد 4 سال جواب داد :
من لحن صحبتمو عوض کردم تا سردت کنم ،چجوری بگم ، من تو رو مثل برادرم میبینم و نمیتونم تو رو جور دیگه نگاه کنم و ازدواج فامیلی دوست ندارم .
حالا شما راهنماییم کنین ، من این موضوع رو با خانوادم در میان گذاشتم تا با داییم به صورت رسمی توی این زمینه صحبت کنن ، یعنی میشه نظرش تغییر کنه ، چون خود داییم بیشتر با ازدواج فامیلی موافق هست .
به خدا باور این قضییه برای من سخته و تا دو روز توی شک بودم ، نمیتونم این فشار رو تحمل کنم، تو رو خدا یکی کمکم کنه، دارم دیوونه میشم.... واقعا نمیتونم فراموشش کنم هر جا خاطره ازش توی ذهنم میاد و دیگه نمیتونم کسه دیگه ای رو مثل اون دوست داشته باشم.
آیا راهی هست که نظرش تغییر کنه...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟