نوشته اصلی توسط
ماه تاب
اونقدر دوسش دارم که اگه بگن باهاش در آینده بدبخت میشی حاضرم قبول کنم.
چرابااحساستون جواب میدیدمگه دردوران بلوغ به سرمیبریدیاپانزده شانزده سالتونه شما بیست وپنج سالتونه این حرفهاچیه که میزنیدمیدونیدبدبختی یعنی چی که به راحتی میگیداگه باهاش بدبخت بشم حاضرم قبول کنم احساسات روکناربذار.درک میکنم سخته ولی شدنیه باعقل ومنطقت جلوبروببین فرداتوان تحمل مشکلات زندگی روداری میتونی تحمل کنی ودم برنیاری وهرچی هم بگی دیگران بگن خودت کردی پس بسوزوبساز
دیگه منتظرش موندن برام واقعا مشکله.به خاطرش موقعیت های ازدواج خوبی رو رد کردم
درسته موقعیتهای خوبی روازدست دادیدولی بدونیدبازهم موقعیت پیش میادگذشته هاگذشته مهم ایندتونه
در ثانی به خاطر شرایط سختی که برام تو خونه پیش اومده نمیتونم بمونم تا بره سربازی.الان من یه افسرده مطلق ام.چطور فراموش کنم اون 5سال رو؟
درسته فراموش کردن سخته ولی اگه نخوادبه خواستگاریتون بیادچیکارمیکنید؟بایستی خودتونبازی ایشون اگرببین شماخودتون روباختیدوحاضریدبه خاطرش هرکاری بکنیدنازمیکنندوطرف شمانمیان قوی باش میدونی چرااین همه وابسته ای چون همه نوع رابطه ای باهم داشتید همونطوری که خودتون هم میدونیداین روابط وابستگی روچندبرابرمیکنه
اگه الان خواهر یا برادرتون ازدواج کردن بهشون بگید از زن یا شوهرتون جدا بشید میتونن؟
مگه شمازن وشوهریدکه همچین مثالی میزنی چرابااین حرفهاخودتوگول میزنی روابط بین زوجین برپایه تعهدشکل گرفته که موردقبول عموم مردمه ازدواج سنت پیامبره ولی ایابرای دوستی هم تعهدی وجودداره؟شایدبگیدبله تعهدهست ولی این تعهدصددرصدی نیست تودوران دوستی حتی اونهایی که به قصدازدواج شکل گرفته ترس ودلهره وجودداره که ایابه خواستگاریم میاد؟ایاهمه حرفهاش حقیقت داره؟ایاباهاش خوشبخت میشم؟ایابهم جواب مثبت میده؟وسوالهای بی شماری که دخترهاوپسرهاتوذهنشون مرورمیکنند
بخدا نمیتونم هیچ انگیزه ای ندارم یه مرده متحرک.