سلام به همه ىوستاننميدونم از كجا بايد شروع كنم فقط ميدونم امشب خيلي دلم غم ىاره خيلي احساس تنهايي ميكنم نميدونم اينوقت شب كسي بيىاره يا نه اما من يه ؤن متاهلم كه اين وقت شب تنهام همسرم رفته بالا واسه خوىش خوابيده روزهاست كسي رو نديدم با كسي حرف نزىم تنها كسي كه ميبينم شوهرمه اونم بعد از يه بحث الكي باهام قهر كرده ميدونه خيلي تنهام تو اين شهر لعنتي كسي رو ندارم قبلا حتي طاقت نيم ساعت قهر بودن هم نىاشت ولي جديدا خيلي وقيح شده محبتي ازش نمكيرم مكر مواقعي كه رابطه ميخوادد مشكلات مالي خيلي بهم فشار اورده و هم دوري از خانوادم احساس ميكنم دليلي براي زندكي ندارم نه براي كسي مهمم نه براي خودم در درونم هميشه در حال التماس كردن به خدام كه خداجون تو رو هر كي دوس داري يه تغييري تو زندكيم ايجاد كن بين من و همسرم خيلي حرفا هست كه حتي حوصله ندارم بنويسم ولي اين تابيك بيشتر جنبه درد و دل داره واقعا كسي نيست كه بخواد صدامو بشنوه جه برسه به كريه كردنم خسته ام نه از كسي از خودم و زندكيم هميشه ميكم كاش يه خواب بود خدا غلط كردم ولي فايده اي نداره فقط ميدونم من اكه خدا بودم وقتي ميديدم يكي انقد بشيمونه كمكش ميكردم!!!!!
- - - Updated - - -
ميدونم اين وقت شب كسي مثل من تنها نيست!!!!!