-
به شوهرم شک دارم
سلام خسته نباشید من یه مشکل دارم خیلی شکاکم الان 8 ماه میشه که عقد کردم شوهرم تهران کار میکنه و من فعلا شهرستان هستم دیر به دیر همدیگرو میبینیم شوهرم خیلی ارتباط اجتماعیه خوبی داره و فوری افراد رو به خودش جذب می کنه و اینکه قیافه اش هم خوب و جذابه ،اوایل خیلی به شوهرم اعتماد داشتم ولی به مرور زمان اعتمادم کم شد همش فکرمیکنم که شاید قبل ازازدواج با من با کس دیگه ای رابطه داشته و حالا به هر دلیلی نتونسته باهاش ازدواج کنه و الان نگرانم نکنه همچنان با اون در تماس باشه وقتی براش اسمس میاد یا گوشیش زنگ میخوره رنگم می پره میترسم یه دختر باشه البته بعضی اوقات مزاحم تلفنی یا اسمسی دختر داره که تاحالا چند تاشو بهم گفته چون میگه نمیخواد چیزی ازم مخفی باشه،شوهرم همیشه میگه از ازدواجش کاملا راضیه و خیلی بهم ابراز احساسات می کنه با اینکه میدونم قبلا کسی رو دوست داشته و این قضیه واسه گذشته اش بوده ولی فکرای منفی مثل خوره تو جونمه داره دیوونم می کنه شوهرم هم یه کم متوجه این رفتار من شده و حتی یه بار عصبانی شد گوشیش رو پرت کرد جلوم گفت بخون اسمس ها رو،وقتی بیرون میره میگه کار دارم همش فکر میکنم با کسی قرار داره،هرجور فکر منفی از ذهنم عبور میکنه زندگیم پر از استرس و تشویش شده غذا نمیخورم وزنم کم شده شوهرمو بی نهایت دوست دارم و نمیخوام کسی تو زندگیمون باشه بعضی وقت ها غیر مستقیم با شوهرم در میون میذارم ولی شوهرم همش میگه به جز تو کسی رو دوست ندارم البته الان چند روزه بهتر شدم ولی باز بیشتر وقت ها استرس و اضطراب شدید دارم فکرای جور واجور میکنم وقتی میرم تهران خونش وقتی سر کاره وسایلشو میگردم چیزایی از گذشتش پیدا میکنم داغونم میکنه مثلا ریکاوری رم گوشیش تو خونه بود نگاش کردم عکس یه دختر بود همش فکر میکنم معشوقش بوده و باهاش رابطه داره بازم ولی باز خودمو توجیه میکنم که هر چی بوده از گذشته است الان نیست ولی بعد چند وقت تو ذهنم مرور میشه و چیزایی که دیدم واسم تدایی میشه با اینکه شوهرم بهم گفته زمان مجردی همه کار کردم ولی وقتی ازدواج کردم همه چیز عوض شده و میخوام زندگی کنم و به فکر تو و زندگیمم،من زمانی که 19 سالم بود یعنی 7-8 سال پیش با یه نفر به قصد ازدواج دوست شدم بهم خیانت کرد ازون موقع به هیچ مردی اعتماد ندارم تخم بدبینی رو تو دلم کاشته خیلی سخته بتونم خودمو به حالت عادی برگردونم ذهنم منفیه کمتر به مثبت فکر میکنم همش از خدا میخوام بهم آرامش بده من چون خیلی حساس و احساساتیم این حسم به عقل و منطقم غلبه داره همش تو گذشته میچرخم و به رفتار و حرفای شوهرم ریزبین میشم که چی گفته بعدا از تو حرفاش سوتی بگیرم شبا تا دیر وقت بیدارم کم غذا شدم
توروخدا کمکم کنید دارم خودم و زندگیمو نابود میکنم
ممنون
-
مگه اینجا سایت همدردی نیست؟پس کو همدرد؟چرا کسی همدردی نمیکنه؟
-
عزیزم یه جوری به شوهرت شک داری که انگار بهت خیانت کرده و الان دیگه نمیتونی بهش اعتماد کنی..اگه چند سال پیش همچین ضربه ای دیدی توانشو نباید شوهرت بده که..اونجوری که تعریف کردی اون آقا رک و راست حتی جریام مزاحم تلفنیاشم بهت میگه..اگه ریگی به کفشش بود که هیچی بهت نمیگفت که!مردا یه مدت فقط این رفتارارو تحمل میکنن بعدش دیگه خسته میشو و کلا میزنن به سیم آخر میگن هرچی بادا باد(حق هم دارن وقتی کاری نمیکنن چرا باید مدام زیر نگاه شکاک باشن؟)چون مدت زیادیم نیست با همین سعی کن به خودت غلبه کنی که شوهرت فکر نکنه کلا آدم بدبینی هستی..ممکنه خدای نکرده زندگیت بپاشه..سخته..اما هربار میای چکش کنی یا سوال جوابش کنی جلو خودتو بگیر..سعی کن فکرتو به راههی مثبت ببری نه منفی...اگه مدام بخوای تو این حالت بمونی خودت بیشتر از اون اذیت میشی
-
عزیزم من هم مثل تو بودم به کوچکترین چیز شک می کردم ، خودم بیشتر اذیت می شدم ، هم اینکه شوهرم یکبار بهم گفت خیلی بهم بر می خوره که بهم بی اعتماد باشی یا شک داشته باشی بهم، منم خودمو گذاشتم جای اون دیدم خوشم نمیاد هی بازخواست شمو یکی بهم شک داشته باشه ، شکاک بودن خیلی بده میتونه یه لحظه ی قشنگ رو تو زندگی برای دو طرف تلخ کنه
-
شوهرم نمیدونه بهش شک دارم تو مدت ازدواجم حتی یکبار هم گوشیش رو چک نکردم وسایلشو چک میکنم میدونم ایراد از خودمه دائم میترسم به جز من دلش پیش کسی دیگه باشه یا اگه کسی قبلا تو زندگیش بوده هنوز به فکر اون باشه بعضی وقت ها هم به گذشته اش فکر میکنم که با کسی رابطه داشته اذیت میشم البته به قول خودش که میگه تمام زندگیم سالم زندگی کردم مطمئنم سالم زندگی کرده ولی چون خیلی احساساتیه میترسم دلش هنوز گیر باشه
- - - Updated - - -
من الان فقط دارم خودمو داغون میکنم شوهرم قبلا باهام اتمام حجت کرده که بهم شک داشته باشی رفتارم عوض میشه واسه همین بهش اطمینان دادم که اگه تا اون سر دنیا بره بهش مطمئنم ولی تو دلم این نیست دست خودم نیست زیاد دورو برش میپلکن عصبیم میکنه
-
خدا رو شکر که میدونی ایراد از خودته. خب دختر خوب نذار کار به جایی برسه که شوهرت اگه سراغ کاری هم نمیرفت به خاطر این اخلاق شما بره.
داری مثل کسی که باهاش رفتار میکنی که مچش رو گرفتی و ازش آتو داری!!!!!!
خیلی دوستت داره که گوشیشو پرت کرده بخونی که خیالت راحت بشه. تو که عصبانیش کردی، میتونست عوض این کار، واسه اینکه حرصت بده بگه آره همینیه که هست! مشکل داری؟؟؟؟ اون موقع دوست داشتی؟ خوشت میومد؟
-
یه سوال دارم اگه همسرم واقعا توی ذهنش به کسی فکر کنه و دائم دل مشغول اون باشه من باید چه کار کنم؟برای اینکه فقط ذهنش با من باشه و دیگری رو از ذهنش بیرون کنم چیکار باید انجام بدم؟با توجه به اینکه نمیگه تو ذهنش چی میگذره حتی اگه خیلی ناراحت باشه هیچ وقت به من نمیگه موضوع چیه خیلی توداره و این منو اذیت میکنه دوست دارم باهام حرف بزنه اگر مشکلی هست بگه باهم حلش کنیم ولی نمیگه همش طفره میره منم مجبور میشم ساکت شم چیزی نپرسم که آشفته تر نشه
-
سلام دوست عزیز
این که شمااین همه شکاکیدونوشتیدکه به همسرتون قول دادیدبهش اعتمادداشته باشیددرحالیکه تودلتون این نیست اینومطمئن باشیدکه اقایون خیلی زودمتوجه رفتارهای شمامیشندمیفهمندکه چیزی که داریدمیگیدبااونی که تودلتون هست باهم نمیخونه
ببینیدوقتی شمامهرومحبت لازم روبرای همسرتون تامین میکنیدوازهیچ نظرواسش کمبودنمیذاریدچه لزومی داره دنبال یه دختردیگه بره مگه دنبال دردسرمیگرده وقتی شماشک کنیدبرای یه مدت تحمل میکنه ولی بعدش باخودش میگه وقتی همسرم بهم شک داره وقتی نمیتونه بهم اعتمادداشته باشه پس من هم میرم دنبال چیزی که اون فکرمیکنه تاشکهاش به واقعیت تبدیل بشه پس بازندگیت این کاررونکن
اقایون باخانمهافرق دارندمثل خانمهانیستندکه هرچی تودلشون هست روبیرون بریزندودلایل ناراحتیشون روبگند
خواهرم کتاب مردان مریخی وزنان ونوسی روبخون تابه تفاوتهای دوجنس متفاوت پی ببری واین همه شک نکنی
موفق باشی
-
مرسی از کمکت من چون الان نامزدم از شوهرم دورم و شاید ماهی یکبار ببینمش واسه همین بهش نشون نمیدم که شک دارم،محبت زیاد میکنم احساساتمو بیان میکنم هرچند همه بهم میگن محبت زیادی طرفتو ازت دور میکنه اینکه من دل نگرانم واسه اینه که فکر میکنم قبل از ازدواج با من کسی دیگرو دوست داشته و حالا شاید به هر دلیلی نتونسته باهاش ازدواج کنه همش فکر میکنم بازم همون آدم تو ذهنشه و بازم دوستش داره من واقعا دوستش دارم اینو خودش هم میدونه که بخاطرش حاضرم هر کاری کنم از نظر محبت چیزی کم نمیذارم خودش میگه از هر نظر از ازدواجم راضیم و خداروشکر میکنم ولی بازم میترسم دیست خودم نیست به مردا کم اعتماد شدم البته الان خیلی بهتر شدم تقریبا 2 هفته اس رو خودم کار میکنم که شکمو کمتر کنم میخوام تا شهریور که عروسیمه ازین بابت مشکلی نداشته باشم و بدون شک برم سر زندگیم چون واقعا اذیت میشم
-
من بااین حرف شمامخالفم که محبت زیادادم رودورمیکنه مگه مادختراوقتی کسی بهمون محبت میکنه ازش دورترمیشیم که اقایون دوربشندبلکه به طرف مقابل وابسته ترمیشنداینومطمئن باشید
این روهم درنظربگیریدکه اگه کسی رودرگذشته دوست داشتندبرای گذشته بوده ودرحال حاضرشمادرزندگی ایشون هستیدوتمام فکروذکرشون شمایید.شماروبه عنوان شریک زندگی خودشون انتخاب کردندوخواستندکه شمانیمه گمشده ایشون باشیدنه کس دیگه