-
بی میلی به ازدواج
سلام.یه مشکلی برام پیش اومده که نمیدونم چطور باید بهش نگاه کنم ،نمیدونم اصلا چقدر باید
بهش اهمیت بدم،راستش من هیچوقت نتونستم ذره ای اونطور که دلم خاسته زندگی کنم ، همیشه
جوردیگه به زندگی نگاه کردم اما جور دیگه زندگی کردم برا همین خیلی از بعضی جنبه ها دچار کمبود
شدم با اینکه سنم بالا رفته اما هنوز اون افسردگی و عطش را دارم .تا به حال خاستگاران زیادی هم
داشتم که شاید کلا 3 یا 4 تاییشون تقریبا شرایط ایده آل و خوبی داشتند اما نمیتونم احساسی به
جنس مخالف داشته باشم ،وقتی خودمو با همسالانم و دخترای دیگه مقایسه میکنم خیلی برام
عجیبه که چرا پس من اینطوریم اینقدر نسبت به جنس مخالف سردم و نمیتونم خودمو علاقمند کنم
رفتارهای شاید بشه گفت همجنسگراها را دارم اما همجنسگرا نیستم و مشکل دیگم اینکه
خاستگاری دارم که شرایط خیلی خوبی داره و شاید بشه گفت عالی به خصوص در منطقه ای که ما
زندگی میکنیم که خیلی از دوستانم حسرت داشتن چنین خاستگاری را دارند و حالا خانوادم باهام
بدرفتاری میکنند که چرا قبول نمیکنی اینم بگم که قیافه ی طرف اصلا برام دوست داشتنی نیست و از
طرفی اعتقاداتی کپی خانوادم داره که کمی با من منافات داره و من نمیتونم خانوادمو قانع کنم البته
اونا اصلا اجبارم نمیکنند فقط کمی بدرفتاری و من به جز اون دو مشکلی که در بالا گفتم این مساله
هم بیشتر افسردم کرده و از طرفی سنم بالا رفته و الان حدودا 25 سالمه و نمیدونم به مسایلم چطور
باید نگاه کنم . راستش الان خیلی بیشتر از قبلم دپرس شدم نمیدونم چی درسته چی اشتباه دوستان عزیز اگه میتونید راهنماییم کنید.
-
سلام
خودتون فکر میکنین که چرا سرد هستین نسبت به ازدواج؟چیزی پیش اومده که این طوری شدین؟از دیگران بد شنیدین؟
دوست میداشتی چه جوری زندگی میکردی که نشده؟
خواسته هات چیا هستند؟
-
شوکای عزیز خودم دلیلشو نمیدونم و اتفاق یا حرفی هم نبوده که سردم کنه فکر میکنم ذاتا اینطور باشم یعنی میشه؟ البته فکر میکنم یکمم به خاطر محیط بچگیم بوده که همیشه تنها بودم یا با پسرا همبازی چون
تنها دختر فامیل بودم و به شدت احساس تنهایی میکردم .اما آخه خیلیا ممکنه مثل من بوده باشند نمیشه اینم گفت. خب من نتونستم از خودم آدمی که میخاستم بسازم نتونستم به اهدافم برسم فعالیتهامو ادامه بدم نتونستم حداقل یک دوست
همجنس دلخواه داشته باشم نتونستم تفریح داشته باشم و درکل میتونم بگم اصلا شاد نبودم و نیستم خاسته هام دست یافتنی بودند و ساده اما من ....
من رفتارام و خاسته های الانم مثل یک دختر نوجوون میمونه نمیدونم با خودم چیکار کنم.
اصلا نمیتونم به یه پسر فکر کنم اینکه بخام باهاش باشم برعکس همش به داشتن یک دوست
همجنس کنارم فکر میکنم با اینکه دوستان زیادی دارم . از طرفی نیاز و علاقه ای به جنس مخالف ندارم و اینکه میگند قسمت بهش اعتقادی ندارم اما میترسم این کیسم پس بزنمو...
-
آیا تا به حال عاشق شدی ؟ دوست پسر داشتی؟ از مردی خوشت اومده؟
-
ما خانواده ی مذهبی هستیم و خودم هم هیچ از این چیزا مثل دوست پسر گرفتنو.. که گفتین خوشم
نمیاداما خب تا حالا پیش اومده از اخلاق یا ویژگی بارز یه مرد خوشم بیاد اما هیچ حسو علاقه ای کلا به ازدواج و در کنار یکی از جنس مخالف بودن ندارم .
-
برای چی میگی که همجنسگرا نیستی ؟ ایا روان درمانی شدی ؟ یا از این رابطه متنفری ؟ یا به خاطر این که این جامعه همیشه از همجنسگراها بد گفته این تو ذهنت نهادینه شده که همجنسگرایی چیز بدیه ؟
برای ازدواج کردن نیاز جنسی عامل بسیار مهمیه اگر نیاز جنسی به هیچ مردی ندارین اگه حتی تو ذهنتون هم از رابطه جنسی متنفرین ایا فکر کردن بهش باعث میشه حالتون بد بشه اول از همه به یه سکسولوژیست مراجعه کنید اگر این موضوع تو شما درمان بشه میل به ازدواج ناخوداگاه در شما بیدار میشه