از خدا می خوام یا من بمیرم یا شوهرم(زندانبان)
میدونید ، دیگه به ته خط رسیدم .. شاید بگید به جای آرزوی مرگ خوب طلاق بگیر اما... من نمیتونم طلاق بگیرم ،چندین سال پیش یه نامزدی نا موفق داشتم و از شانس بد من این هم انتخاب بعدی...
احساس خفگی میکنم .شوهرم هر روز حسار دورمو تنگتر میکنه . هر چی محبت میکنم محدودیتام بیشتر میشه و انگار بیشتر منو برای خودش میخواد و تنها نتیجه کمی بهتر شدن رفتارش با منه.درست مثل پرنده ای شدم براش که گذاشته تو قفس مال خودش و فقط براش بهترین آب و دون رو میزاره.من نمی خوام تو قفس باشم خدایااااااا
کم اوردم . هیچ جا نرو هیچ کس نیاد ... بعد از ماهها دیروز خیلی کوتاه تنها دوستم اومد خونمون ،امروز میگه بگو نیاد دیگه ها! میگم مگه میشه به کسی بگی نیاد .میگه آره میشه می خوای همین الان خودم بهش بگم.. از آدم به دور شدم ... هفته ای چند ساعت خونوامو میبینم .من دختر اجتماعی بودم و حالا از تنهایی و سخت گیری آقا کارم به قرص اعصاب کشیده.
خواهش میکنم برخی از دوستان نگن چرا تاپیک جدید گذاشتی این موقعیتم با قبل فرق میکنه الان دیگه امیدی ندارم و فقط اومدم از دوستان بخوام برای من دعا کنن راحت شم چون این زندگی درست بشو نست سه سال زندگی همه چیزو ثابت کرد................
سپاس از همه دوستانی که تاپیک منو مطالعه کردند
دوستان عزیز به سوالاتی که کردید یک جا جواب میدم.
ایشون 32 سالشه و از همون اول جریان نامزدی قبلیمو گفتم .ما یه مدت برای آشنایی هم داشتیم ،بله همون موقع هم همش منو چک میکرد . وقتی دانشگاه بودم دائم غر میزد چرا اس ام اس نمیدی چرا زنگ نمیزنی ، چرا چراو ..
خوب این ها در حدی نبود که خیلی نگرانم کنه (ولی کاش نگران میشدم) تا اینکه تو دوره نامزدی از همون شب خواستگاری ایراد گرفتناش شروع شد. و تا قبل از قطع رابطش با خانوادم دائم میگفت چرا فلانی اینو گفت؟ چرا اون اینو گفت؟ منظور فلانی از این حرف چی بود؟ طوری که وقتی ما جلوی دیگران بودیم همش استرس داشتم خدایا حرفی زده نشه که باز ایشون برداشت بد کنه.. خانوادگی ادعا شون میشه کسی رو قبول ندارن و برای عروسی ما کل مهموناشون به صد نفر نرسید و کلا به نظر من آدم بدورن. رفتن خونه دختر دایی براش عجیبه! هیچ عروسی با من نیومده .چی بگم اونقدر مورد زیاده که نمی خوام خستتون کنم .
ایشون فرد بی سواد و پشت کوهی نیست ولی مشاوره نمیاد حتی کارمون به جدایی کشید التماس کردم گفت نمیام.
در ضمن اخلاق زننده ایشون اینه که هر وقت مادر یا هر کسی رو ببینه و بحثی پیش بیاد شروع میکنه : دایی ایشون اینو گفت ...داداشش اینو گفت... و اگه پای گله هاش بشینید خندتون میگیره از ذره بینی که رو آدما انداخته...
- - - Updated - - -
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
نازنین آریایی
سلام chater عزیز شوهرت می دونست جریان نامزدی تو دیگه!شاید به خاطر اینکه انقدر حساسیت داره.همسر منم همین جوری می کرد.فکر کنم به خاطر این موضوع باشه.اصلا نمی زاره من با دوستام در ارتباط باشم می گه همه بدن هیچکی در حدی نیست که راش بدی خونت!!!!دورادور خواستی تلفن حرف بزن فقط.به همه چی گیر میده انقدر که از وقتی باهاشم تا الانم همیشه ی استرسی دارم .....آخرشم ی کاری کردم باورش شه که درست بوده گیر دادن هاش.ببین شما حتما باید دو نفری پیش مشاور برید. باید ریشه این کارهاش مشخص بشهمشکل دیگه ای جز این ندارید؟چند سالشه؟
نه مشکلی دیگه نیست اگر فقط خودم باشم و خودش نه هیچ کس دیگه!!آخه مگه میشه ما آدمارو خدا اجتماعی آفریده
- - - Updated - - -
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
*سارا*
سلامchatr عزیزجریان تو شبیه دختر خاله منه.اونم شوهرش خیلی بهش گیر میدادحتی برای رفتن پیش خانوادش.اون خوشگله حتما تو هم خوشگلی و شوهرت بهت حساس شده و فکر میکنه همه میخوان تو رو ازش بگیرن. عزیزم دختر خالم مثل تو اجتماعی بود و عذاب میکشد و بالاخره طلاق گرفت.چون خوشگل بود با یکی دیگه دوباره ازدواج کرد این یکی برعکس زیبا بودو میخواست دختر خالم ازاد باشه.بعد از 1سال درحالی که دختر خالم باردار بود شوهرشو به جرم تجاوز گرفتن وحکم اعدامیش اومده.الان با داشتن ی پسر داره التماس میکنه که شوهرشو با اینکه خیانت کرده اعدام نکنن.فقط بخاطر ابروش.اینا رو گفتم که قدر زنگیتو بدونی . بهترین کار اینه که ببریش پیش مشاور
واقعا متاثر شدم ...نمیدونم چی بگم....