-
مشکلات من
با سلام
بعد 11 ماه باز اومدم البته با مشکلاتی که بخشیش به کمک دوستان حل شده و بخشیش مسکوت مونده و چندتایی هم اضافه شده
وقتی نینی بدنیا اومد اول فکر میکردم دیگه مشکلی نیست بعد یواش یواش دیدم مشکلاتی هست و فکر کردم من افسردگی بعد زایمان دارم و الان بعد 11 ماه میبینم روابطمون داره سردتر میشه
مشکل اولم روابطم با همسرم هست که کلا" شاید 20 تا جمله باهم حرف نممیزنیم تو اون 20 جمله هم 18 تاش راجع به بچس !!!! انگار نه انگار زن و شوهریم . برنگشتنم به کار احساس بدی بهم میده چون همش تو خونم از صبح تا شب مثلا" الان 3 هفتس از در بیرون نرفتم یه چند باری چارک رفتم با دخترم که دیدم اصلا" خوشحالم نکرد و حالم بهتر نشد جای دیگه ای هم نمیرم . البته همسرم میگه بریم شام بیرون یا بریم بگردیم یا زنگ بزن جایی بریم ولی هیچ کدوم اینا میدونم حالم رو خوب نمیکنه واسه همین نمیرم . همسرمم که خونس یا پای کامچیوتر یا سرخودش رو یجوری گرم میکنه البته با منم که باشه فرقی نمیکنه چون اصلا" خوشحالم نمیکنه حتی دیگه با خانوادم هم خوشحال نیستم قبلا" همیشه اخر هفته اونجا دعوت داشتیم حالا اونجارم میپیچونم حوصله سر و صدای بچه های داداشم رو ندارم دست خودم نیست حتی هیچ حرفی با مامانم هم ندارم.
اینا یه طرف احساس وحشتناکی که نسبت به مادر بودنم دارم یه طرف احساس میکنم مادر خوبی نیستم کلی کتاب بالا پایین میکنم ولی اخرشم نمیدونم به چه حدی اگه واسه دخترم وقت بذارم کافیه یعنی نمیدونم چیکار کنم چی بهش یاد بدم فقط همش مراقبشم بلایی سرش نیاد یا دارم عوضش میکنم یا غذا میدم که روزهایی هم که غذا نخوره دیگه ناخوداگاه عصبی میشم میبینم با یه بچه 11 ماهه دارم کلنجار میرم البته میدونم احمقانس ده وقت هاییم که دیگه خسته میشم تحملم تموم میشه دادو بیداد با همسرم میکنم و میگم خودت نگهش دار تا 2 ساعت اروم شم دوباره
فقط لطفا" پیشنهاد ندید برو کلاس و ....که هم مامانم هم مادر همسرم همیشه دانشگاهن و نمیتونن بچم رو نگه دارن
حالا لطفا" کمکم کنید چون واقعا" ازین شرایط خسته و کلافم
-
سلام عزیزم
من هنوز مادر نشدم اما به نظر من شما بهترین مادر دنیایی،میدونی چرا؟
چون میتونستی مثل خیلیهای دیگه نی نی رو بذاری مهد،اما خودت کنارشی.داری سختی سر کار نرفتن رو تحمل میکنی بخاطر اون.پس اصلا لازم نیست وسواس به خرج بدی و کتاب بالا پایین کنی.نی نی از همه بیشتر به خودت نیاز داره.به حضورت که خوشبختانه این نعمتو داره و محبتت.محبتی که هیچ کس جز خودت نمیتونه نثارش کنه.آفرین بر شما:104:
اما مطمئنا شمام نیاز به استراحت داری.حتما گاهی از همسرت بخواه که اون از نی نی مراقبت کنه و شما برا خودت باش و هر کاری که خودت دوست داری انجام بده.
و در مورد رابطت با همسرت.سعی کن وقتی هر شب که نی نی میخوابه لحظات دونفره با هم داشته باشین.خودت شروع کن .یه میوه یا چای بیار و دقایقی هر چند کوتاه فقط دوتاتون با هم باشین.با هم حرف بزنین.به هم محبت کنین.سعی کن یادتون نره قبل اینکه پدر ومادر بشین همسر هم بودین
-
سلام ریحان جان ممنون از پاسختون
توی حرف اسونه ولی تو عمل واقعا" سخته همه روزها و شبام شده بچه داری اینارو با همه سختی هاش تحمل میکنم ولی رفتارهای همسرم نمیتونم
مثلا" دیروز داشتم غذا میذاشتم اقا بعد اینور اونور چرخ زدنها خوابش گرفت دخترمم پیشش تو تخت بود هی گفت بیا بگیرش گفتم 10 دقیقه تحمل کن دارم غذا میذارم نشستم تفریح کنم که خلاصه تو همین حین این فسقلی اینقدر ورجه ورجه کرد سرش خورده بود به لب تخت رفتم بگیرمش اقا واسم قیافه میاد!!!!!! انگار مقصر ممن بودم !!!!! حالا دخترم پهلو اون بوداااااااا !!!!! هیچی نگفتم تا دوباره امشب فسقلی داشت هی اینور اونور میرفت منم همش دنبالش بودم که نیفته سرش جایی نخوره و... که یهو گرفتمش خودم تعادلم از دست دادم احساس کردم دستم محکم رو پاش رفت خیلی خیلی ترسیدم بعد گفتم بیا ببین یه وقت پاش چیزی نشده باشه که با عصبانیت گفت من نمیدونم رفت تو اتاق درو بست ...... یعنی مقصر هر اتفاقی منم
دیگه دوسش ندارم خیلی وقت فقط بودنش تحمل میکنم
یه مساله دیگم هست که کمک میخوام الان چندروزه گیر داده بیا بریم مسافرت میدونم شرایط مالیش رو نداره و تحت فشاره و میخواد منو ببره
بعدم خودم اصلا" حال خوبی نداره بخوام 2 ساعت از خونه دور شم حتی یه مهمونی ساده برم بشدت استرس میگیرم چه برسه به مسافرت اونم هوایی
و ما تاحالا با دخترم از تهران حتی خارج نشدیم
و مادر و خواهرشم میخوان با ما بیان
تازه میدونم این مسافررت شاید فقط یه مسکن باشه باز که بیایم زندگیمون همینه هیچیم بهتر نمیشه با این اوصاف بنظرتون قبول این مسافرت درسته؟؟؟؟
البته میدونم همسرمم بشدت افسردس چون بیکاره و شغل مورد نظرش رو نمیتونه بدست بیاره لطفا" راهنماییم کنید
-
اصل مشکلو تازه گفتی،اینکه همسرت بخاطر شغلش ناراحته و الان هم با اومدن بچه نگرانیهاش بیشتر هم شده و در قبال اون هم احساس مسئولیت میکنه و همه رفتارهاش بخاطر همینه.سعی کن کنارش باشی وبهش دلداری بدی.
درمورد مسافرت هم نمیدونم رابطتون با مادر و خواهرشوهرتون جطوره؟ شاید بهتر باشه خودتون برید و یه مسافرت کم هزینه تر هم میتونید ترتیب بدید
-
ریحان جان چندسال همدردی اخه؟؟؟؟؟؟ سر هر کاره دیگه ای هم که میره بعد 1 سال یهو استعفا میده میاد بیرون به 10000 تا بهانه میدونم ذهنش پیش کار مورد علاقش ولی وقتی نمیشه خوب نمیشه دیگهرابطم با اونا بد نیست خوبه مشکلی با بودنش ندارم یکم معذب میشم ولی دلم می سوزه براشون که تنها باشن راستش مسافرت کم هزینه با سیستم همسر من جور نیست چون حتی شمالم بریم یه عالمه خرج میکنه حتی یه غذا بریم بیرون بخوریم کلی خرج میکنه حالا چیکار کنم؟؟؟