پدر مادرم فکر می کنن من از همسرم خیلی سرترم....اعصابمو با حرفاشون بهم می ریزن...
سلام به دوستان عزیزی که نوشته من رو می خونن
خیلی وقته اینجا نمیام یعنی اصلا فرصتش نیست ولی همیشه یاد اینجا هستم یاد فرشته مهربون عزیز و همه دوستان خوبم ...بهار شادی بهار زندگی دختر مهربون فرهنگ بی نهایت چشمک بالهای صداقت...آسمونی.. محمد ابراهیمی . میشل ...مسافرزمان..کامروا...sci ,baby امید و کسایی اسمشون رو الان تو ذهن ندارم:(
امیدوارم حال همتون خوب باشه اصلا نمیدونم هنوز اینجا میان یا نه؟
خیلی بده که فقط زمان مشکلات می ام و استفاده می برم و استفاده ای برای شماها ندارم ولی واقعا شرایط زندگی اجازه نمیده مثل قبل باشم.
نمیدونم از کجا بگم.مشکل خاصی ندارم یا شاید دارم سعی میکنم مشکل خاصی نداشته باشم.
ولی بعضی از اطرافیانم، بیشتر پدر و مادرم بخصوص پدرم نمی زاره.
همش این حس رو در من ایجاد میکنه که خیلی از همسرم سرتم و اون لایق من نیست
جلوی خود همسرم بارها بارها این حرف رو زده.
خیلی رو من حساسه بیش از حد.
همش به همسرم تذکر میده که چرا فلان کارو نمیکنی چرا اینجوری چرا اونجوری!!! هی به من می گن این کارو نکن اون کارو نکن پروش نکن :(
نمی دونم باید به حرفاشون عمل کنم یا نه
البته لازمه بگم هر وقتم عمل میکنم ی دعوایی پیش میاد.
همسرم در مقابل پدرم همیشه با احترام رفتار می کنه و هیچ وقت جواب بدی نمیده ولی من میدونم داره کوچیک میشه( فدات شم :sorrow:)
بعد این چیزا رو سر من خالی میکنه به طور غیر مستقیم
بعضی وقت ها فکر میکنم شاید واقعا من خیلی سرترم و اشتباه کردم .فکر میکنم شاید خیلی سازگارم و بدی های اونو نمی بینم و پدرم که عاقل تر و با تجربه تره داره می بینه.
!
نمی دونم حرفام واضح بود یا نه!