فرار از تنهایی و حسرت داشتن یار وفادار و زندگی عاشقانه
با سلام خدمت دوستان و تهیه کنندگان این سایت
میخام ماجرارو تعریف کنم اما زیاده ولی خلاصه زندگی رو میگم
من پسری 22ساله ام از چن سال پیش تا حالا فکرم هدفم دهنم به این بود که من باید یکی رو تو مسیر زندگی داشته باشم بهم عشق بورزیم با هم بمونیم و در مقابل وعده های هم وفادار باشیم زندگی با آبرو و با آرامش و راحتی کنارش داشته باشم و بعد چن سال موند ازدواج کنیم باهم.آقا جان فکرم این بود که تو سن 18 بایه دختر آشنا شدم بخدا نه بش خیانت کردم حتی یه دروغ هم بش نگفتم تو 8ماهی که باهاش بودم خلاصه خودمو عاشقش میدونستم بعد اون رفت و ازدواج کرد دوباره با یکی آشنا تر رفیق شدم اون دختر خوبی بود بهم خیانت نکرد ولی بعده 7ماه اونم رفت این عاشق کرده بود مارو رفت بعد من تسلیم این شکست ها نشدم چون به هدفی که داشتم فک میکردم بعد اون بایکی دیگه که از آشنایان بود رفیق شدم با خانوادمم صحبت کردم قضیه خیلی جدی شده بود پدرمم هم صحبت کردو بعده مدت کوتاهی یهو این خیانت کردو رفت
و اما من باز هم دست بردار نیستم که نیستم من زندگیه عاشقانه میخام برای زندگی عاشقانه یه آدم خوب میخام من 3بار درسته شکست خوردم مهم هدفم بود
بعد من یک سال درس دارم به اضافه ی سربازی
پدر مادر دارم که بگم پدر یا مادر یعنی کم گفتم اینهو فرشته خیلی باحالن.خانوادمم آدمایی زحمت کشو در حئه متوسطیم آقا جان
از هوس هم خوشم نمیاد تو این زمینه پخته شدم هرچند سنه کمی دارم یعنی نه اینکه میل جنسی ندارم ولی خوب تو این رابطه احساس میکنم به هدفی که داشتم لطمه میزنه و بهش فکر نمیکنم
میخام بدونم طرزه فکرم درسته ؟خوب چطور اونی که میخام رو پیدا کنم ؟و اگه پیدا کردم چطور پیش برم که شکست نخورم؟
با سپاس