-
نمیدونم عنوان چی بذارم
سلام.من امتحان دارم اما نمیتونم از افسردگی درس بخونم تاحدی میدونم چمه اما نمیتونم بفهمم چرا و چطور حلش کنم .راستش من مشکلات عدیده ای زیادی دارم اما مساله ای که هست و بیشتر افسردم کرده اینه که همش نیاز دارم یکی بهم محبت کنه و کنارم باشه اما نیست حتی با پیامک یه جورایی گاهی بهتر میشم البته هر کسی نه یکی که واقعا دوستم داشته باشه و منم همینطور و اینو واقعا احساس کنم و همسن و همجنسم باشه من از طرف خانوادم کمبود محبت ندارم شاید بهتر باشه بدونید من سنمم کم نیس 24 سالمه اما اونقدر این نیازم شدیده که همیشه دپرسم و گاهی میزنم الکی زیر گریه و چیزی که بیشتر اذیتم میکنه یکی از دوستانمه که یکسال ازم کوچکتره اما شدید احساس وابستگی و دلبستگی بهش دارم طوری که دلم میخاد همش پیشم باشه و بهم محبت کنه اما نیست دیر به دیر میبینمش و در حد دوکلمه حرف زدن اون متاهله و نمیتونه باهام بیرون بیاد درصورتی که من فقط به دیدنشم راضیم اما اون نمیدونه من شرایطشو درک میکنم اما دوریشو نمیتونم تحمل کنم قبلا هم با دوسه نفر دیگه همینطور شده بودم اما نه به اندازه ی این دوستم اینم بگم منظورم از محبت بیشتر عاطفی و کلامیه به طور ملموس. دارم داغون میشم دوستان میتونید کمکم کنید
-
سلام بهار جان
یه جورایی فک کنم همدردیم و شاید بتونم کمکت کنم .... منم همون حدود سن شما هستم و همچین نیازهایی دارم ... از طرف خانواده هیچ کمبود محبتی ندارم ولی دوست دارم خیلییی زیاد با دوستام و یا حتی یکی دوتا از دوستای صمیمیم ارتباط داشته باشم ...ولی شرایط هیچ وقت اونجوری که من میخوام جور نمیشه و نمیبینشون ... میدونی با خودم به چه نتیجه ای رسیدم؟
با خودم میگم اگر من بخوام شادی و نشاط زندگی مو مدیون آدمای اطرافم باشم یه آدم وابسته به دیگران میشم ... با اینکه نفی نمیکنم خوبی ارتباط با دوست رو اما میدونی چندوقته حس میکنم نباید انقدر منتظر این و اون باشم تا ازم یه خبری بگیرن یا یه برنامه ای بشه تا ببینمشون ... دوست دارم از درون شاد باشم ، خودمو زیاااااد دوست داشته باشم و وابسته دوست داشتن کسی دیگه نشم ... و البته یه چیزی که فکر میکنم تو این قضیه دخیله مجرد بودنه ... احساس میکنم این نیاز به محبت شدن یا محبت کردن به کسی میتونه خیلییی زیاد با ازدواج حل بشه البته اینو بگم که این مسئله خودش به تنهایی دلیل کافی برای ازدوواج کردن نیست ولی میتونه یک راه حل باشه
من خودم راه حل اول رو بیشتر میپسندم ... اینکه انقدر خودم عاشق خودم باشم که وابسته به محبت دیگران نباشم
امیدوارم کمکت کرده باشم :)
-
مشکل شما نیست فقط
مشکل خیلی از مجرداست
-
ممنون از جوابهاتون.اما آخه من اصلا علاقه ای به جنس مخالف ندارم منظورم این نیس که بدم میاد نه نیاز و حسی بهش ندارم حتی آرامش و محبتی که گفتمو فقط از هم جنسانم میتونم بگیرم که بازم بستگی به طرفم داره برا همین علاقه ای به ازدواج ندارم و اینم یه مشکل دیگه منه راستش علاقه و آرامشی که گفتم در حد عاشق شدنه طوری که از نبودش کنارم رنج میکشم و گریه میکنم یا همش به اون فکر میکنم .این علاقه اونقدر زیاده که برا اینکه بتونم باهاش حرف بزنم زیاد بهش درمورد زندگیم دروغ گفتم و از خودم بدم میاد اما بیشتر پیامکی بوده وای اگه بفهمه چی دلم میخاد بیشتر باهام باشه اما نیست شاید اگه بیشتر باهام بود هیچوقت دروغ نمیگفتم میبینید رفتارام عین بچه ها میمونه اما باور کنین اصلا دست خودم نیست اما هربار که میبینمش تازه بدترم میشمو بیشتر دلم میخاد باهاش باشم واقعا نمیدونم چمه
-
بهارجان حستو دقیقا می فهمم ... خانوادتون چند نفرست ؟ خواهر یا برادری داری ؟ مشغول چه کاری هستی ؟؟ درس ؟ اشتغال ؟؟
میدونی من تو دانشگاه خیلی دنبال همچین دوستی بودم ولی به هردری زدم نشد که نشد .... دقیقا همین چیزی که میگی میشه ، هرچی بیشتر تمرکزت روی این باشه که بخوای این دوستتو همیشه پیش خودت نگه داری بیشتر از دستت فرار میکنه ... نظرمنو میخوای دنبال پیداکردن یک جایگزین برای این مسئله باش نمیگم خواسته ای که داری دست نیافتنی هستش ولی بنظرم این خواسته بتدریج انقدر روح ادم و کوچیک میکنه که تو خودت احساس ضعف میکنی و دائم میگردی دنبال یک نفر دوم تا ضعف تورو که شاید همین افسردگی باشه برطرف کنه
خودت رو بی نیاز کن اگر هم یه روزی این موقعیت برات پیش اومد ازش استقبال کن ولی خودت دنبالش نگرد
-
خانوادم 4نفره،فقط یک برادر دارم که همیشه درس داره ،خودم دانشجوی سال آخرم اما دوستم ترم آخره و دیگه نمیبینمش،فعلا حوصله هیچکاری رو چندین ساله ندارم حتی کارآموزی چون همش این احساس نیاز، درونم شعله وره و اذیتم میکرده حرفات منطقی و درسته ممنون از راهنماییهای خوبت یلدا جان سعیمو میکنم همینطور که تو میگی رفتار کنم اما خیلی سخته
-
بنظرم برو سمت یک کار هنری ... ذات هنر یجوریه که اعتماد به نفس آدمو نسبت به خودش بالا میبره و بیشتر به خودش و کارش علاقه مند میشه ... در عین حال وقت آدم رو پر تر میکنه و فرصت رویاپردازی رو از آدم میگیره ... در کل اینکه سعی کن آدم چندبعدی باشه و فقط هدفت درس خوندن آکادمیک نباشه
-
یلداجان ممنون از راهکارهات اما من الان بیشتر راهی میخام که بتونه منو از این دپرسی دربیاره که بتونم امتحاناتمو بخونم اما همش افسردم حتی اگه بهش اصلا فکر نکنم.من هرترم همینطورم یعنی درست موقع امتحاناتم که میشه حالم از همیشه بدتر میشه همش دپرسم و میخام یکی مرتب با حرف زدن یا بیرون رفتن بهم محبت کنه اما برعکس حتی مواقع دیگم هیچکس نیست همش تنهام و این تنهایی عذابم میده اینکه حتی هیچکس سراغتم نگیره و اینکه مرتب کسانی را که دوست داری از دست بدی یعنی تورا فراموش کنند.