دوست دخترم ازدواج کرده و من هنوز تو فکرشم
سلام
یک تاییپیکی اینجا باز کرده بودم که پسر آبحی دوست دخترم منو با اون دیده و .... خانوادش فهمیدند رفیقیم
هم من و هم اون از عواقبی که این اتفاق می تونه داشته باشه ترسیده بودیم . برای همین هم وقتی فهمیدم که یک خواستگاری داره که بد نیست و نظر منو پرسید بش نگفتم که با اون خواستگارش ازدواج نکنه چون از ادامه ی رابطمون می ترسیدم و شرایط ازدواج رو هم نداشتم با این که دوستش داشتم بش چیزی نگفتم . قبل از اینکه عقد کنه یعنی تا ده روز پیش همیشه بم زنگ می زد و می گفت چکارا می کنه تا یک هفته پیش که همه چیز تموم شده بود و می خواست عقد کنه که قرار گذاشتیم دیگه به هم کاری نداشته باشیم .
اما پریشب بم زنگ زد . می خواستم فراموشش کنم بش گفتم مگه قرار نبود بعد ازدواج بم زنگ نزنی ؟ گفت می خواد با دوست قدیمیش احوال پرسی کنه . اون در مورد خودش و اون پسره گفت و منم در مورد خودم و مشغولیاتم گفتم . بم قول داد که دیگه بم زنگ نزنه . بم گفت باشه دیگه مادربزرگ بت زنگ نمی زنم !
اما من از اون موقع بدجوری تو فکرشم . انگار نمی تونم دوری اش رو تحمل کنم و فکر می کنم اشتباه کردم باش به هم زدم . می خوام یک جای خلوتی گیر بیارم زار زار گریه کنم . مخم داره می پکه !!
از زندگیم ناراضیم . از خودم بدم می یاد . کاش می تونستم یک زندگی ساده در کنار اون داشته باشم و دنبال مدرک درست حسابی و سرمایه زیاد برای شروع یک زندگی نباشم . اما متاسفانه توی خانواده ای زندگی می کنم که مجبورم اون طوری زندگی کنم تا هم سطح خانواده ی خودم باشم .
- - - Updated - - -
شاید مسخره به نظر بیاد اما به این فکر می کنم که یک بار هم من بش زنگ بزنم . فقط به خودم می گم که شاید شوهرش خونشون باشه و شوهرش جواب بده و با یک تلفن عمومی بش زنگ بزنم . راستش نمی دونم بش چی بگم فقط به این فکر می کنم که باش حرف بزنم .
اصلا انگار دوتامون نفهمیدیم که چی شد ! خیلی همه ی اتفاقات زود پشت سر هم ردیف شد . واقعا برای من خجالت آوره که باعث شدم کسی که دوسش دارم با کسه دیگه ای ازدواج کنه