مشکلات ازدواجم را میتوانم حل کنم؟
سلام.خوبید؟
چقد حس بدیه که مدام مجبور باشی تاپیک بزنی.
سوالاتی که میپرسم سوالایی که مدتیه ذهن منو خیلی بیشتر از قبل به خودش مشغول کرده و امیدوارم با کمک شما دوستای گل قبل از قفل شدن احتمالی جوابها رو پیدا کنم.پس یه راست میرم سراصل مطلب.
من تازگی وارد 26سال شدم.همیشه دلم میخواست عاشقانه ازدواج کنم.بگذریم تا چند وقت پیشا کلا اماده ازدواج نبودم.یه مدت شیفته پسرای یاغی بودم و یه مدت...به هر حال اون دوران گذشت.و من با فکر اینکه ازدواجم باید عاشقانه باشه و اگه قراره بشه خودش پیش میاد و این حرفا دور هرچی خواستگار سنتیه یه خط قرمز خیلی پررنگ کشیدم.
اما تا الان هیچ پسری که واقعا بدونم مناسبمه ندیدم.اصلا ملاقات نکردم.چه برسه که اون عاشق بشه یا نشه..خواستگاری کنه یا نکنه.
چندسالی هست که شهرسکونتمونم عوض شده و تقریبا اینجا غریبیم.
تو محیط کار هم اصلا با همچین شخصی برخورد نداشتم.کسی که واقعا ازش خوشم بیاد و طبق معیارام تاییدش کنم.
نمیدونم معیارای من عجیب غریبن یا او نیست درجهانه؟
تا الان همه جوره از زیر ازدواج سنتی دررفتم.رد کردم بدون اینکه به خونوادم چیزی بگم.اصلا فکر که میکنم میبینم اون خواستگارای سنتی رو هم فارغ از سنتی بودنشون دوست نداشتم.مناسب خودم نمیدیدم.حس خوبی بهشون نداشتم.
از طرفی من تو این حین بکارتمو ...همینم دلیل مازادی شد که به ازدواج سنتی حتی فکر نکنم.
از طرف دیگه با خودم عهد کردم..عهد کردم به هیچچ پسری علاقمند نشم.(ربطی به قضیه بکارت نداره)بدبین شدم.
وقتی قضیه بکارت پیش اومد با خودم قویاً گفتم تاوانشو میدم.رک و راست به طرف مقابلم میگم و بهش اختیار میدم قبول کنه یا نه؟دوبار اینکارو کردم و هردو بار پذیرفتن ولی چون با بقیه معیارام همخونی نداشتن ردشون کردم.اما الان حس میکنم دیگه تحمل گفتن این موضوع رو به کس دیگه ای ندارم.هم غرورم شکسته میشه،هم از زیرورو کردن گذشتم بدم میاد،هم تحمل استرس اینکه چه واکنشی نشون میده رو ندارم.و هم ترس از اینکه اگه بعداً بهم سرکوفت بزنه رو دارم.طاقت این موضوعو ندارم.
همین باعث شده به رفع موضوع با جراحی هم فکر کنم.اما حس بدی بهم میده.دروغگو بودن..فریبکار بودن.سرشکستگی.کوچیک شدن.درضمن میترسم تاوان پنهونکاریمو تو زندگیم پس بدم.ته دلم اصلا اصلا دوست ندارم اینکارو کنم.
نمیدونم چه کنم؟
و همینکه تا حالا با ادم مدنظرم برخورد هم نداشتم هم اذیتم میکنه.خصوصا وقتی صحبت ازدواج من و کسایی میشه که ازشون خوشم نمیاد.
راستش من ظاهر خوبی دارم اما دختر مامان پسندی نیستم.اصلا از اینکه دنبال شوهر بدوم بدم میاد.ایییی
میدونم حرفم پشت سرم زیاده.خودشو میگیره،اله بله و...حتی لطف بعضی از اقوام تا جایی بوده که رسما برام سراغ جادو جنبل هم رفتن و بعد به گوشم رسیده.
من اونقدا هم بد نیستم کاری هم به کار کسی ندارم.ولی گویا زیاد کاری به کارم دارن.
الان دلم میخواد ازدواجم بی دغدغه و راحت باشه تا عاشقانه.
متاسفم طولانی شد.
چندتا سوالو پرسیدم.بکارت..یافتیدن فرد دلخواهم..ازدواج سنتی
مرسی