دوست دارم شوهرم مستقل باشد و مثل يك مرد رفتار كند!
سلام دوستاي عزيز
مشكل من بر مي گرده به همسرم و خانوادش. البته شايد بد نباشه قبلش يه بيوگرافي مختصري از خودم و زندگيم براتون بگم. من 29 سالمه و همسرم كه پسر خاله ام ميشه 31 ساله و دانشجو هست. يك ساله ازدواج كرديم و قبلش 7 ماه عقد بوديم. متاسفانه شب حنابندون ما دعوا شد و بعد از عروسي رفت و آمدهاي خانواده هامون با هم قطع شد. فقط من با خانواده همسرم معاشرت دارم و همسرم با خانواده من. متاسفانه اين دعواها روي زندگي ما خيلي اثر گذاشت چون از نظر من همسرم كمي خام بود (و هست!!!!!) و نتونست اونارو مديريت كنه و همينا باعث شد كه ما هم هر از گاهي باهم جرو بحث شديد و كتك كاري داشته باشيم. موقع عروسي بقيه فاميل به خانواده همسرم گفتن بذاريد اينا برن سر خونه و زندگيشون و هيچ كاري بهشون نداشته باشيد. اونا هم كاري به ما نداشتند تا اينكه وقتي فهميدند اختلاف پيدا كرديم مادر شوهرم ميخواد كم كم تاثير بذاره و مثلا يكي از گفته هاش اينه كه نميذارم تنها بمونيد ميارمتون نزديك خودم تا حواسم بهتون باشه. در صورتيكه من كلا از منطقه ايي كه اونا توش زندگي ميكنن خاطرات بد دارم و حتي اگه مادر خودمم اونجا باشه حاضر نيستم زندگي كنم (كما اينكه قبل از ازدواج حتي خانواده من هم نزديك به خانواده خاله ام در يك منطقه زندگي ميكردند و موقع ازدواج من با همسرم صحبت كردم كه دوست ندارم توي اين منطقه زندگي كنم). شوهر من كارش جوري هست كه حقوق ساعتي ميگيره و مثلا اگه يك ساعت سر كار نباشه از حقوقش كم ميشه. به اندازه كافي براي كلاساش مجبوره كه مرخصي بگيره چند بار پيش اومده كه مادرش زنگ ميزنه و بهش ميگه بيا ببرم جايي كار دارم. خوب اون درك نميكنه كه پسرش بايد سر كار باشه و درخواست نابجايي از يك شخص ديگه حالا پسرش باشه يا نباششه ميكنه كه از كارش بزنه و بياد كار شخصي اونو انجام بده! متاسفانه همسر من قبل از ازدواج اصلا اينطوري نبود و طوري بود كه من يك بار شاهد بودم به خاطر دو تا ساك كه گذاشته بود تو كمد لباس چه دعوايي با مامانش راه انداخت ولي حالا بعد از ازدواج هر چي اون ميگه قبول ميكنه و فكر ميكنه منطقي و درسته. چندين بار بهش گفتم نبايد قبول كني تو زندگي خودتو داري بايد بدوني چه كاري درسته و چه كاري غلطه! ولي فكر ميكنه ميخوام از مادرش جداش كنم. حتي چندين بار شده جايي ميخواستن برن زنگ زدن و بهش گفتن بيا ما رو ببر كه من يه بار بهش گفتم شدي آژانسشون؟ ولي از نظرم اگه آدم وقتشو داشته باشه يا از نظر مالي در مضيغه نباشه اشكالي نداره ولي وقتي خودش احتياج داره آيا اين كارش درسته؟ حتي پيش اومده من بهش گفتم بريم جايي گفته بنزين ندارم خوب منم ناراحت ميشم كه براي من بنزين نداره ولي براي اونا داره. اگه من بهش بگم نرو سر كار به خاطر منم نميره و حاضره به خاطر من از كارش بزنه ولي من دوست دارم منطقي باشه و به خاطر من تلاش كنه چون ميدونه درآمدش كم ميشه اينكارو نكنه. مادرشوهرم كسي بود كه موقع خريد عروسي و ... هي ميگفت گرونه! نخريد! كمتر! سبكتر! بعدا هم ميشه و .... ولي حالا هم شوهرم از من همه اين انتظارات رو داره كه من به حقوق كم اون قانع باشم و همه درآمدم رو تو خونه اون مصرف كنم و در آخر اون هر چي مامانش بگه بدون هيچ حرفي قبول كنه! راستش دوست دارم اولويت رو به من و زندگيمون بده. از اونجايي كه بارها قبل از ازدواج ديدم و شنيدم خاله ام بيشتر ديگران رو براي استفاده ميخوان فكر ميكنم فقط براي انجام دادن كارهاش همسرم رو ميخوان. ما زماني ماشين نداشتيم هر بار مارو ميديد ميگفت راهتون دوره بعضي وقتا يه چيزي ميپزم كسي نيست براتون بياره. اما از وقتي ماشين خريديم حتي يك بار هم نشده زنگ بزنه بگه فلان غذا رو پختم بيا ببر. ولي اگه جايي بخواد بره قشنگ زنگ ميزنه و ميگه بيا منو ببر. دو روزه ديگه هم كه امتحاناش شروع بشه هر كاري داشته باشه هي زنگ ميزنه. كه اين اتفاق در ترم قبل هم افتاد. چون ميدونم با اين كاراش كم كم پسرشو به خودش نزديك ميكنه و بعدش كم كم دخالتش زياد ميشه. اينو هم بگم خاله ام به هيچ وجه آدم قابل اطميناني نيست و رازداري نميكنه و نظر روابط عمومي با ديگران و اقوام مشكل داره و كلا خيلي نميتونه درست تصميم بگيره و نميدونه هر حرفي رو كجا بايد بزنه و كجا نبايد بزنه حتي به من هم خيلي احترام نميذاره. اما همسرم خامش شده. چند بار به طور مستقيم و غير مستقيم، با لحن خوب، با لحن تند و ... به همسرم گفتم ولي همه اينارو به حساب بدبيني ميذاره و قبول نميكنه. دلم ميخواد جوري باشه كه كاري به كسي نداشته باشه و بچسبه به زندگي خودش و بدونه كي توي زندگي به دردش ميخوره و كي نميخوره. اما اينا رو متوجه نيست. چطوري بهش بگم؟
ببخشيد كه طولاني شد!