آیا این حالات من بعد از طلاق عادی هست؟ چه توصیه ای دارید؟
سلام دوستان سال نو مبارکماشالله آقای مدیر این تالار را چه نو نوار کرده اند احساس می کنم مثل آلیس در سرزمین عجایب هستم و به قول مولانا هر لحظه به رنگی بت عیار درآمد!قول داده بودم بعد از طلاق هم بیایم و از احوالات خودم بنویسم 1- یادم میاید گفته بودم که انرژیم کم است و هیچ کاری نمی توانم انجام بدهم. الان برعکس ،انرژیم زیاد است و اطاقم برخلاف یکی دو سال اخیر ترگل ورگل و مرتب و خودم همیشه شسته رفته و مرتب و در حال مطالعه برای کنکور دکترا در ایران و یک امتحان زبان سخت برای خارج از کشور هستم . 2- واقعیتش حالم بسیار خوب است و در کل بعد از جدایی آرام آرام حالم رو به بهتر شدن گذاشت و یک مسافرتی هم کردم که خیلی تاثیر فوق العاده ای روی من داشت و بعد از آن خواب و خوراکم هم تنظیم شد و خلاص! 3- دلم برای آن شخص ثالث ( همسر سابق ) تنگ نمی شود خدایی بدون تعارف عرض کردم . اصلا نه خاطرات بد و نه خاطرات خوب ( اگر هم بود ) به ذهنم نمی آیند و اگر می آیند انقدر کم است که می شود نادیده گرفت . نه تنفری از اوشان دارم و نه عشقی . کلا در گوشه ای از تاریخ ثبت شده اند و تمام.4- در این مدت کوتاه بعد از جدایی سرو کله چند نفر پیدا شده بود که دو نفر ازدواجی بودند ولی من بی رحم با سنگدلی ردشان کردم . از شوخی گذشته تنها موردی که در من پدیدار شده ترس و فرار از جنس مذکر است . یعنی حرف ازدواج که می شود حتی به شوخی دلم می گیرد و احساس خفگی می کنم و دلم می خواهد فرار کنم و در دور دست ها گم شوم.5- درمورد حرف مردم خوب نمی توانم بگویم چه چه می زنم و خوشم می آید ولی طوری برخورد کرده ایم خانوادگی که کسی اصلا جرئت نمی کند بپرسد که چه شد و چه نشد و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده . بعله !یه همچین موجوداتی هستیم ما!البته این نوع برخورد پرخاش نیست بلکه باز نکردن موضوع نزد کس و ناکس و عدم دردل و ذکر جزئیات نزد هر کسی است . حال با توجه به موارد فوق : گاهی خودم هم تعجب می کنم از بهبود سریع اوضاعم و حتی سیگار و داروها را هم کنار گذاشته ام. البته مشاورم تا قبل از عید ادامه داشت و باز هم می خواهم ادامه بدهم . حالا از شما می خواهم کمکم کنید در جواب این سوالات : آیا این که حال من خوب است طبیعی است و یا من دارم ناراحتی خود را انکار می کنم؟ البته نمی گویم اصلا ناراحت نیستم و حالم عالیست بلکه حالم از بد به خوب تغییر پیدا کرده و ناراحتیم کمتر از آن هست که آزارم بدهد. آیا تلاش برای فرار من از جنس مذکر ( البته وقتی به عنوان خواستگار نزدیک می شوند ) طبیعی است؟ واقعا یک حسی دارم که دوست دارم دو تا پا دارم دو تا هم قرض بگیرم و از مهلکه بگریزم در این مواردآیا این فرار خوب خواهد شد؟کلا چه توصیه هایی برای من دارید که زندگیم بهتر بشود و بویژه از اشتباهات آتی بپرهیزمممنون از شما * لحن طنز آلود من در این پست برای این بود که هی آمده ام اینجا و ناله کرده ام و احساسات بد خود را انتقال داده ام بر من بود که حال که احوالات اندکی خوب است این را نیز تقسیم کنم با شما .
- - - Updated - - -
یادم رفت از مدیریت تالار و طراح این سایت تشکر کنم که سن من را به جای 30، 29 ذکر کرده اند به هر حال یک سال هم یک سال است ;)