نوشته اصلی توسط
r0ot$harp
سلام دوستان عزیز
کاش اتفاق میوفتاد...
بعد از عقد من دفاعیاتی از خانوادم در برابر زنم کردم. مثل اینکه تو باید خونه پدر مادرم بیای. باید باهم رفت و آمد کنین. باید به مادرم زنگ بزنی و ... . زنم این کارهای من رو برای خودش یه داستان کرد که تو به خانوادت بیشتر از من بها می دی. من تو خانواده تک پسر هستم. و یه خواهر دارم. متاسفانه واقعا این طور نیست. خانواده من به خیلی بها می دن به خاطر تک بودنم. به واسطه این موضوع خیلی وقت ها شاید یه شوخی هایی می کنند که زنم ناراحت می شه. اما مشکل من این هم نیست. مشکل اصلی من حساسیت بسیار زیاد همسرم روی هر موضوعی هست. به طوری که اگر جمعی از فامیل باشه تا زمانی که التماسش نکنن که بیای پیش ما همسرم پیش خودش فکر می کنه که همه ازش متنفرن و دوست ندارن که باهاش ارتباط برقرار کنن. واقعا این موضوع من رو رنج می ده. به دو دلیل: یکی اینکه من آدم بسیار اجتماعی هستم و دوم اینکه مدام همسرم داره جلوی من به خانوادم توهین می کنه. هر اتفاقی که باشه و من از خانوادم به حق حرف بزنم روش آلرژی داره. واقعا دیگه خسته شدم. نمی دونم باید چی کار کنم. چندین بار تلاش کردم بیاد بریم مشاور اما می گه تو و خانوادت مشکل دارین. بیشتر مشکل رو هم با مادرم داره. اما واقعا مادرم هیچ کاری با همسرم نداره و واقعا همه جا حامی و طرفدار زنم بوده. همه جوره یه مادر بوده تا یه مادر شوهر. تورو به خدا راهی جلوی پام بزارین که خلاص شم. واقعا بعد از 8 ماه متنفر شدم از هرچی زن و زندگی هست. نمی دونم با این حساسیت های زیاد و بی جا باید چی کار کنم. تورو به خدایی که می پرستین کمکم کنید چوون واقعا دنیام بهم ریخته. هر روز که میادو میره همسرم به یه چیز جدید آلرژی پیدا می کنه. خدا نکنه من اسم مادرم رو بیارم. می گم احترام به مادر و پدار بزرگترین شکر در برابر خدا هست. می گه برو همون احترام بزار و با اونا زندگی کن. واقعا اگر راهی برای درست شدن نباشه طلاق آخرین راه من هست...
دوست دارم روزی بیام و به همه بگم مشکلم حل شد. کلی خاطره برای شما تعریف کنم و از زندگیم بگم کجا بود و به کجا رفت...
قبل از عقد همیشه دوست داشتم زندگی داشته باشم که همه با محبت با هم زندگی کنند. اما اینگونه نشد و من تا به امروز شکست خوردم. قبل از عقد همیشه می گفتم مادرم مانند مادر خودته. واقعا هم همینطور هست. تمام مشکلات من سر حساسیت های زیاد زنم هست. به خدا حساس نباشد. این حرف من رو قبول کنید که بعد از 8 ماه زندگی سیاه شده. خواهش می کنم خانوم ها آقایون حساس نباشید. اگه کسی چیزی گفت نزارین پایه اینکه بهم تیکه انداخت. از من خوشش نمیاد. تورو خدا اگه تویه جمع خانوادگی کسی رفت تو اتاق و از شما دعوت نکرده که باهاشون برین نزارین پایه اینکه اونا خوششون نمیاد ازتون. خواهش می کنم زمانی که در اتاق رو بستن نگین اونا از من متنفرن در رو رومن بستن که من نرم. اگه بهتون sms نمی دن نزارین پایه اینکه دوستتون ندارن. خدایا چرا باید اینقدر سختی بکشم در ابتدای راهم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟