تعطیلات عید در کنار خانواده شوهر و تاثیرات بعدی آن!
سلام.
اول از همه بگم که من بالاخره موفق شدم شوهرم رو راضی کنم که سر سفره هفت سین خودمون باشیم و بعدش بریم شهرستان خانه ی مادرشوهرم اینا! :o
دوم از همه موفق شدم روز چهارم عید برگردیم و من روز پنجم سر کارم باشم! یعنی شوهرم راضی شد که من مرخصی نگیرم و برگردیم.:o
به خاطر هر دو این اتفاقات خیلی خیلی خوشحالم و خدا رو شکر میکنم.
ولی...
همون سه چهار روز هم کافی بود تا من الان سردر شدید و معده درد و اعصاب بهم ریخته داشته باشم. حالم اصلن خوب نیست. سرم داره منفجر میشه و بدتر از همه اینکه همش تقصیر خودمه!!!!!!!!:nevreness:
روز اول مادر بزرگ شوهرم بیمارستان بود روز دوم عمه اش حالش بد شد روز سوم خواهرش بدون همسزش اومد و مشکلات خواهرش بود روز بعد هم درگیری خواهر کوچکترش با همسرش!!!
گفته بودم که همسرم دو تا خواهر داره که هر دو حرفشون تو زندگی طلاقه! من خودم رو خیلی قاطی ماجرا کردم. سعی کردم باهاشون حرف بزنم. یه شب تا صبح با یکی از خواهراش حرف زدم. بهش گفتم که داری اشتباه میکنی. با تمام وجودم سعی کردم راهنمایی اش کنم. می گفت اگه به شوهرم محبت کنم پر رو میشه!!!!!!!!
بی فایده بود. فقط می گفت خوش به حال تو. شوهر من حلقه دستش نمی کنه خوش به حال تو که شوهرت حلقه دستش می کنه!!! :angry:
هیچی صبح که شد حلقه شوهرم ناپدید شد!! هرچی گشتیم پیداش نکردیم!!!
بعد گفت خوش به حالت که آرامش داری... منم مجبور شدم راجع به مشکلاتمون بهش گفتم ولی الان خیلی پشیمونم که چرا مسائل خصوصی زندگیم رو بهش گفتم!!:316:
حالا حلقه شوهرم گم شده، اعصاب من بهم ریخته و امروز نزدیک بود با شوهرم دعوام بشه. چون همش می گفت شهرستان خیلی بهمون خوش گذشت و منم می گفتم آره...اما امروز بهش گفتم که اصلن بهم خوش نگذشته... فقط اعصابم بهم ریخته!!!! اونم ناراحت و طلبکار شد...
:fatigue:
امروز مامانم اینا از مسافرت برمی گردن و می خوان بیان خونه ما... ولی من غذا نذاشتم... خیلی به یه ذره شاد بودن احتیاج دارم...
چی کار کنم... نمیخوام زندگیم رو بهم بریزم... از این که حلقه شوهرم گم شده خیلی عصبانیم. از اینکه فکر میکنم به خاطر حرفای خواهرشوهرم بوده...
از این که اونا هیچ وقت توی سختی های زندگی ما کنارمون نبودن ولی حالا مشکلاتشون همه زندگی ما رو گرفته...