نوشته اصلی توسط
malakeh
من الان حالم خوب نیست ...
یه مقدار از اون بحران (که نمیدونستیم میخوایم چکار کنیم) در اومدیم ... کلا تو این مدت تقریبا زندگی خوب و آرومی داشتم و کاملا راضی از زندگی ...
ولی دیشب دوباره ناراحت شدم، یعنی ناراحت شدیم از هم ...
دیروز مهمون داشتیم از صبح که بیدار شدیم رفتیم خرید اومدیم خریدها رو جابجا کردم و بعدش دیگه تدارک دیدن واسه شام که مهمون داشتیم همسرم هم کارهای جارو تی و گرد گیری رو انجام داد من هم که کاملا کارهای آشپزخانه که میدونید اصلا هم تمامی نداره .... مهمانها اومدن و رفتن بعد همین که بدرقه اشان کرد اومد وسط پذیرائی دراز کشید حال من موندم کلی خسته گی جمع کردن میوه ها و ظرف میوه ها و مرتب کردن بعضی چیزها هی بهش گفتم میشه یه سری کمکم کنی اینا رو جمع کنیم گفت نه من خسته ام ... ولشون کن بیا اینجا کنار من دراز بکش ... من هم که دیگه از خستگی و ایستادن زیاد ساق پاهام از درد داشت میترکید... و از اینکه خیلی همسرم بیخیال دراز کشید و چشماش هم بست خیلی ناراحت شدم دیگه کارهائی که واجب بود انجام دادم و رفتم تو اتاق رو تخت دارز کشیدم چند صفحه از کتابم رو خوندم اومد بالشتش رو برداشت و رفت من هم دیگه کتابم رو گذاشتم کنار گفتم بخوابم ... ولی تا کی خوابم نبرد
صبح هم اومد سرکار بهش زنگ نزدم تا ساعت 11 خودش زنگ زد که چرا زنگ نزدی و شروع کرد کلی غر زدن تو خیلی انتظار داری من فلان کار رو کردم من .... همه کارهای خودش رو شمرد که کلا 6 مورد شد من هم گفتم که خوب تو کارهای خودت رو میشمری بذار من هم بشمارم که نزاشت و هی غر زد که تو فقط تو آشپزخونه بودی کار دیگه ای نکردی بلد نیستی کار کنی فقط دور خودت میچرخی اون کارهایی که تو میکنی من سه سوت انجامش میدم (صداش هم برده بود بالا) که همیشه من زحمت میکشم کلی واسه یه مهمونی خرج میکنم آخرش بدهکار میشم بهت اگه قرار باشه که همه کار ها رو من انجام بدم پس چرا زن گرفتم ... آخری من نتونستم به همسرم بگم یا متوجه این مسئله بکنم که من میدونم که تو هم زحمت کشدی و کار کردی ولی انتظار دارم بعد از مهمونی هم تو جمع کردن میوه ها و سر وسامان دادن کلی خونه کمکم کنی از ساعت 9/30 صبح من سرپا بودم تا 12 شب (چقدر دلم واسه خودم سوخت یه لحظه) در صورتی که همسرم فوتبالش رو دید استراحتش رو کرد حمامش هم رفت ولی من بیچاره همه اش کار کردم و آخرش هم کوبیده شدم به در و دیوار که من توقعم بالاست و انتظار بیشتری از همسرم که مرد هست دارم و اصلا جایگاهش رو به عنوان مرد حفظ نمیکنم ... حالم بده