بی انگیزه و بی انرژی شدم -خسته درمونده- وامونده -دارم پیر میشم!

سلام
اینجا زیاد تایپیک زدم ولی هنوز حال و روز روحیم تعریفی نداره! راه اساسی جلوی پام بزارین که دیگه به آخر خط رسیدم به بن بست!
توی 4سال اخیر مشکلاتی واسم پیش آمده که زندگیم کاملا مختل شده و از نظر روحی آسیب دیدم دیگه خودمو یه شکست خورده میبینم که آدما روحمو اذیت کردن. نمیگم خودم مقصر نیستم هستم مقصر اصلی خودمم:( مشکل اصلیم همینه که خود درگیری با خودم گرفتم همش خودمو سرزنش میکنم چرا اینجوری شدم ؟ چرا با زندگیمو آیندم ایجوری کردم؟ چرا باعث نابودی خودم شدم که حالا فقط جز پشیمونی چیزی برام نمونده !؟ چرا همیشه توی گذشته زندگی میکنم؟
شاید بگین گذشته ها گذشته آیندتو بساز اما همینم نمیدونم چطوری ؟؟؟؟ دل نازک شدم و حساس .تا یکی بهم یه چیزی بگه زود اشکم در میاد:302:
فقط دارم خودخوری میکنم و خودمو سرزنش میکنم احساس پیری میکنم کمکم کنید میدونم اگه همینجوری ادامه پیدا کنه نابود میشم! جوونیم داره از دست میره :cower:
گذشته داره داغونم میکنه/ حتی الان نزدیک 1ساله که هیچ آهنگی گوش نمیدم چون همه چی یادم میاددگریم میگیره:( چطوری دست از این خودخوریم بردارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چطوری بشم همون مهنای شاد و سرحال؟؟؟:confused:
نیاز به یه تلنگر دارم چطوری ایجاد بشه که به خودم بیام؟؟؟

سلام خانومی

برامون از حالت بیشتر بگو

بگو که چیه داره فکر کردن بهش اذیتت میکنه ....

چه چیزی باعث شده دیگه شاد نباشی.....

چرا خود خوری میکنی......

چرا به بن بست رسیدی.....

ما منتظر شنیدن حرفهاتیم

67؟ یعنی 24 سالته؟؟؟؟؟
اگه اینجوری ادامه بدی یه سال دیگه هم به اون 4 سال اضافه خواهد شد
عمر خیلی زود میگذره خانوم مهنا
از اشتباهت درس بگیر و هدفاتو دسته بندی کن
بگو تا سر امسال این کارارو باید برای خودمو دلم انجام بدم
گذشته رو بریز دور
فردا رو دریاب

منم همین مشکلو دارم مهنا جون .پس نمیتونم کمکی کنم به نتیجه ای رسیدی به منم بگو.

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط sina123

67؟ یعنی 24 سالته؟؟؟؟؟
اگه اینجوری ادامه بدی یه سال دیگه هم به اون 4 سال اضافه خواهد شد
عمر خیلی زود میگذره خانوم مهنا
از اشتباهت درس بگیر و هدفاتو دسته بندی کن
بگو تا سر امسال این کارارو باید برای خودمو دلم انجام بدم
گذشته رو بریز دور
فردا رو دریاب

---

به حرف خیلی راحته.صد نفر در روز به ادم این حرفو میزنن ولی نمیگنن چه طوری از شر گذشته خلاص بشی .اصلا مگه میشه گذشته جزیی از زندگیمون مگه میشه بهش فکر نکرد و فراموش کنی کی هستی.

درك ميكنم اينم بدون كه سختراز شرايطه تو منم كه ازدواج كردم كه از تنهايي در بيام ولي تنها تر شدم ازاديايي هم كه تو دورانه مجرديم داشتمم ديكه ندارم

چرا فکر میکنی فقط حرفه؟همه ممکنه همچین شرایطیو تجربه کنن
تلنگرو خودت باید بزنی
اینقد مشغول کارای خوبو مفید بشو که کم کم بیفتی تو یه راه درست
خودت باید اراده کنی
گذشته جزئی از زندگی ادمه ولی نه اینکه بخاطر گذشته آینده تم خراب کنی

من هم یک مدت اینطوری شدم و روح و روانم حیلی آسیب دیده ولی چندتا کار دارم رو خودم انجام میدم و انصافا یکمی دارم بهتر میشم. به شما هم میگم دوست داری امتحان کن!

1- چیزای ناراحت کننده را تو یک کاغذ کامل مینوسید و خودخوریها و هرچیزی که تو ذهن دارید بعد پاره کنید و در آب بندازید یا آتشش بزنید. روز بعد دوباره بنویسید ممکنه یک سریههاش جدید باشن و یک سری افکار تکراری روز قبل! به هر حال بنویسید. چندتا نکته را فراموش نکنید:
اول اینکه ی دفترچه یادداشت دم دست داشته باشید و هر موقع که چیزی اومد تو ذهنتون در لحظه بنویسیدش و با خودتون نگید تو ذهنم نگهش میدارم مثلا عصر یادداشت میکنم! همون موقع باید یادداشت بشن چون تو ذهن موندنشون و تکرارشون مثل ضربه زدن دارکوب رو چوب ذهنتون را داغون میکنه!
دوم اینکه نشینید و فکر کنید و بیاد بیارید و بعد یادداشت کنید بلکه فقط و فقط اون چیزایی که خودشون میان را یادداشت کنید!
سوم نگران نباشید که برخی از افکار خاص مثلا یک هفته پس از شروع تمرین بازم میان! چون بلاخره کمرنگ میشوند:


2-بعد مدتی سعی کنید این کار نوشتن را به ساعات معینی در روز اختصاص بدید. تمرین این قسمت به این صورته که اکه فکر منفی اومد تو ذهنتوم بهش میگید الان مزاحم نشو و ساعت (مثلا 10شب) برات وقت خواهم گذاشت! بهتره قسمت دوم را 10 الی 15 روز بعد از قسمت اول انجام بدید و ابتدا 3 تایم(مثلا 10 صبح-4عصر و 11 شب) یا هرچیز که خودتون راحتید را براش بذارید بعد اگه دیدید بهتر شدید کمش کنید و اگه دیدید بدتر شدید دفعاتشو بیشتر کنید.

3- یک تمرین واسه قبل خواب
قبل خواب کاملا راحت دراز بکشید و به تاریکی پشت پلکتون تمرکز کنید. اگه افکار مزاحم اومدن واسه بیرون کردنشون تلاش نکنید بذارید واسه خودشون راحت باشن ولی شما فقط به اون تاریکیه نگاه کنید!
سعی کنید خواب و بیداریتون چهارچوب و نظم پیدا کنه.


کم کم که دیدید بهتر شدید باید شبها قبل خواب بجای فکر تمرکز روی سیاهی پشت پلک باید به کارهای سازنده ای فکر کنید که میتونید واسه خودتون انجام بدید که شما را از این حس پوچی یا بی برنامگی خارج کنه. مثلا فکر کردن به ادامه تحصیل یا ... که فکر کردن بهش کم کم باعث انرژی مثبت و نهایتا انجان اون کارها میشه. چندتا کار مثبت که انجام بدید کارای مثبت بعدیش اتوماتیک پشت هم میان.

این حالتها اولش سخت به درمان جواب میدن ولی بعدش بشکل تصاعدی ورق به نفع شما برمیگرده. پایداری و درست انجام دادنشون خیلی کمک میکنه.

یکی دوتا کار دیگه مثل عبادت در دل وشب و روزه مستحبی و ... هم هست که چون نمیدونم بیس مذهبی شما در چه حد و تا چه درجه ای ایمان . اعتقاد دارید توصیه مستقیم نمیکنم و انتخابشو میذارم بهعده خودتون.
و آخرین توصیه:
اگه ی روزایی دیدید خیلی خیلی حالتون بده با دوستی یا اعضا خانواده برید یک برنامه شاد یا جاییکه دوست دارید تا حال و هواتون عوض بشه و ذهنتون کمی آرام بشه.
استادی داشتم که میگفت اینجور وقتها برو به گوستان و روی قرها راه برو و روشون را بخون. ببین چه سنایی بودن یا دلیل فوتشون چی بوده و ... بعد بخودت بگو این آخرشه و فرصت عمر یکبار در اختیارمه و بدون اینکه چیزی بگی تفکر کنان برگرد خونت! من این توصیه را به خیلی از دوستان همجنسم کردم ولی چون شما یک دختر هستید نمیدونم تا چه حد با روحیات خانومها این کار سازگار باشه ولی اگه فکر کردید بدردتون میخوره امتحانش کنید.

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط مهنا67

سلام
اینجا زیاد تایپیک زدم ولی هنوز حال و روز روحیم تعریفی نداره! راه اساسی جلوی پام بزارین که دیگه به آخر خط رسیدم به بن بست!
توی 4سال اخیر مشکلاتی واسم پیش آمده که زندگیم کاملا مختل شده و از نظر روحی آسیب دیدم دیگه خودمو یه شکست خورده میبینم که آدما روحمو اذیت کردن. نمیگم خودم مقصر نیستم هستم مقصر اصلی خودمم:( مشکل اصلیم همینه که خود درگیری با خودم گرفتم همش خودمو سرزنش میکنم چرا اینجوری شدم ؟ چرا با زندگیمو آیندم ایجوری کردم؟ چرا باعث نابودی خودم شدم که حالا فقط جز پشیمونی چیزی برام نمونده !؟ چرا همیشه توی گذشته زندگی میکنم؟
شاید بگین گذشته ها گذشته آیندتو بساز اما همینم نمیدونم چطوری ؟؟؟؟ دل نازک شدم و حساس .تا یکی بهم یه چیزی بگه زود اشکم در میاد:302:
فقط دارم خودخوری میکنم و خودمو سرزنش میکنم احساس پیری میکنم کمکم کنید میدونم اگه همینجوری ادامه پیدا کنه نابود میشم! جوونیم داره از دست میره :cower:
گذشته داره داغونم میکنه/ حتی الان نزدیک 1ساله که هیچ آهنگی گوش نمیدم چون همه چی یادم میاددگریم میگیره:( چطوری دست از این خودخوریم بردارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چطوری بشم همون مهنای شاد و سرحال؟؟؟:confused:
نیاز به یه تلنگر دارم چطوری ایجاد بشه که به خودم بیام؟؟؟

---

سلام
همون جور که خودتون گفتید مشکلات 4 سال اخیره که شما رو به ستوه آورده برامون بنویس اون مشکلات چیا بوده چون اثرش توی وجود شما ماندگار شده و از بین نرفته که شادی و انگیزتونو گرفته.

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط مهنا67

سلام
اینجا زیاد تایپیک زدم ولی هنوز حال و روز روحیم تعریفی نداره! راه اساسی جلوی پام بزارین که دیگه به آخر خط رسیدم به بن بست!
توی 4سال اخیر مشکلاتی واسم پیش آمده که زندگیم کاملا مختل شده و از نظر روحی آسیب دیدم دیگه خودمو یه شکست خورده میبینم که آدما روحمو اذیت کردن. نمیگم خودم مقصر نیستم هستم مقصر اصلی خودمم:( مشکل اصلیم همینه که خود درگیری با خودم گرفتم همش خودمو سرزنش میکنم چرا اینجوری شدم ؟ چرا با زندگیمو آیندم ایجوری کردم؟ چرا باعث نابودی خودم شدم که حالا فقط جز پشیمونی چیزی برام نمونده !؟ چرا همیشه توی گذشته زندگی میکنم؟
شاید بگین گذشته ها گذشته آیندتو بساز اما همینم نمیدونم چطوری ؟؟؟؟ دل نازک شدم و حساس .تا یکی بهم یه چیزی بگه زود اشکم در میاد:302:
فقط دارم خودخوری میکنم و خودمو سرزنش میکنم احساس پیری میکنم کمکم کنید میدونم اگه همینجوری ادامه پیدا کنه نابود میشم! جوونیم داره از دست میره :cower:
گذشته داره داغونم میکنه/ حتی الان نزدیک 1ساله که هیچ آهنگی گوش نمیدم چون همه چی یادم میاددگریم میگیره:( چطوری دست از این خودخوریم بردارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چطوری بشم همون مهنای شاد و سرحال؟؟؟:confused:
نیاز به یه تلنگر دارم چطوری ایجاد بشه که به خودم بیام؟؟؟

---

منم با دستای خومو آینده ی زیبایی که میتونستم داشته باشمو نابود کردم...هنوزم وقت هس...امل احســاس میکنم دیگه دیره واسه همه چی