نتونستم خشمم رو کنترل کنم و با مادر زنم دعوام شد
سلام
قضیه از اینجا شروع شد که من امسال چند تا مشاجره بد با اطرافیانم مثل همسایه و آشنایانم داشتم و حس میکنم به خاطر مشکلات و عذابهایی که کشیدم قادر به کنترل خشمم هنگام عصبانی شدن نیستم راستش این مشاجره آخری واقعا عذابم داد چون باعث شد مادر زن و خواهر زنم رو که از راه دور اومده بودن تا به مناسبت به دنیا اومدن بچه ام چند ماهی کنار همسرم که تو شهر خودم غریبه بمونن اما بعد از دو ماه نتونستم تحمل کنم و ازشون خواستم برگردن اونم با داد و فریاد.
بچه من الان چهل روزشه نارس به دنیا اومد هشت ماهه و تا امروز روزی نبوده که صبح و بعد از ظهرم توی بیمارستان و مراکز درمانی و مطب متخصص های نوزادان نگذشته باشه اون قدر بابت زود دنیا اومدنش بهم فشار اومد که نتونستم خودمو کنترل کنم و فشار این درد و عذاب با بی تفاوتی و کارهای مادرزن و خواهرزنم بیشتر شد و بالاخره کاسه صبرم سر اومدو بیرونشون کردم البته با دادو فریاد ازشون خواستم برگردن شهرشون.
همسرم الان دو روزه دیگه باهام حرف نمی زنه آخه همیشه بهش گفتم که توی مشاجرات طرف مادرتو نگیر اما بازم طوری رفتار میکنه که انگار من مقصرم
چند ماه پیش با همسایمون هم دعوام شد چون همش ماشین دامادشو میذاشت جلوی در خونه ما. گه گاهی هم با مادرم بحثم میشه و دخالتاش باعث میشه سرش فریاد بزنم. حالا تنهام چون نتونستم رفتار اطرافیانمو تحمل کنم همسرم میگه دنیا رو سخت میگیرم ولی خوب منم اصول خودمو دارم من و همسرم هر دو فوق لیسانسیم و من برای اینکه همسرم به این درجه برسه خیلی از خودم مایه گذاشتم اما هیچ وقت نه خودش و نه خانوادش ازم تشکر نکردن. چند وقت پیش رفتم پیش روانپزشک بهم دارو داد اما داروها رو نتونستم مرتب مصرف کنم چون هر وقت میخوردم عوارضش مثل خواب آلودگی شدید احساس خلا و لرزش پاهام داغونم میکرد خوردنشو فقط روزهایی که دیگه از عصبانیت دارم میترکم و فقط میخوام عین یک دکمه شات دان خاموش بشم میخورم راستش حس میکنم مشکلاتم زیاده واسه همین تصمیم گرفتم اینجا مشکلمو مطرح کنم و مشاوره بگیرم ممنون .